دو ماه بعد اینکه باهاش کات کردم هنوز پایاننامه م رو دفاع نکرده بودم. غرور زنونه ش بهش اجازه نمیداد که بگه دلتنگه، ولی مدام میپرسید که کی برای دفاع میای تهران و هر بار من جوابی نامشخص میدادم. نهایتا که دیگه موعد دفاع رسید ازم خواست همدیگرو ببینیم، منم بدم نمیومد چون واقعا دلتنگ بودم. روز قبل از دفاع عصر قرار گذاشتیم خیابون پیروزی، درست عین قدیما وقتی رسید سلام گرم و روبوسی. از این شاکی بود که تو انگار نه انگار منو ول کردی و رفتی! یادمه تو خیابون که قدم میزدیم به قسمتی از خلوتش رسیدیم و من شروع کردم بلند بلند به خوندن یه آهنگ قدیمی و اون هم با من تکرار کرد، درست مثل قدیما. وقتی ازم پرسید جلسه دفاع پایاننامه ت ساعت چنده بهم گفت که حتما میاد. لحظه ی خدافظی من غمگین ترین عابر اون خیابون بودم و فردای اونروز منتظر ترین دانشجوی فارغ التحصیل. مهسا جلسه دفاع من رو نیومد و بعد گذشت چند سال من هنوز غمگین ترین و منتظرترین عابر خیابونام