2726
عنوان

گاهی اوقات هم مثل امروز بحث هس خب

536 بازدید | 39 پست

از شب قبل قرار بود بریم بیرون مرخصی گرفته بود از ذوق صداش از اینکه گفت ساعت هشت بریم فهمیدم یه خبراییه گفتم سوپرایز  داری گفت ایهیممم😂وقتی ذوق داره میگه ایهیم اخ ک من فدای ذوقاش بشم وقتی کاری  میخواد برام میکنه خودش یه عالمه ذوق داره 

بحث ما تو کل رابطه سره سه تا چیزه(صدای ضبط،وسط حرف زدنش میپرم،دیر کردنم که تو همشونم مقصر منم عصبیش میکنم بعد اون یه چیزی میگه من ناز میکنم اونم ناز میکشه انقدر میچسبه😆😆😆😆البته تو موقع های دیگ ایشون تا میتونه لوس میشه و ناز میکنه پس دلتون براش نسوزه ک حسابی از خجاتم در میاد😂

خلاصه امروزم قرار بود هشت بریم ولی تا بیدار شدم دیدم ساعت نه و نیمه😣دیگ فاتحمو خوندم چون هیچ چیز مثل بهم ریخت برنامه اش بهمش نمیریزه

خلاصه پریدم تو  حموم ک زنگ زد گفت دا میام گفتم باشه بیا گفت تو دسشویی گفتم نه حموم 

سکوت کرد بعد گفت باشه عجله نکن😂😂😂😂😂😂😂😂 

منم با ارامش اماده شدم دیگ ساعت شد یازده تا برم حموم بیام اومدم بیرون موهامو نبستم ارایش کردم اومدم رژ قرمز بزنم گفتم ولش کن رژی میشه گناه داره😂

یه رژ کمرنگ زدم و ابروهامو قاب گرفتم ریمل خط چشمی ک ب مدل چشام بیاد پنکک و کرم رنگ تیره ب عنوان رژ گونه زدم رسما با عطر دوش گرفتم 

بوت مشکی پالتو مشکی شلوار مشکی همش مشکی شد یه شال قرمز سر کردم 

زدم بیرون نشستم تو ماشین بوی پیتزا مستم کرد 

گفت بیا بغلم 

معلوم بود یکم عصبیه ولی داره کنترل میکنه 

بغل کردیمو ب راهمون ادامه دادیم داییم مارو دید🙆

گوشیش زنگ خورد نمیدونم بهش چی گفتن که گفت باشه ولی بدجور عصبی شد 

رفت سمت  خیابونه خونشون گفتم حتما مامانش بوده گفته بیا کارت  دارم گفتم چیشد کی بود گفت هیچی گفتم چرا عصبی شدی جواب نداد گفت ولش کن 

من با ارامش شروع کردم موهامو بافتن خیالمم راحت بود ک عصبانیتش از من نیس

گفتم الان میریم پیش مامانش زشته موهام اینجوری پخش و پلاس 

از خیابون خودشون رد شد رفت بالاتر گفتم حتما ابجیش بوده دوباره با ارامش خودمو تو اینه چک کردم و شالمو درست کردم 

یهو ترمز گرفت پیتزاها ریخت کف ماشین 

یهو دیگ فوران کرد گفت بریم خونه امروز روزه ما نیس 

گفتم وا چیشد ولش کن برنامتو اگ کنسل شده بریم پارک اروم حرف بزنیم 

گفت نه بریم خونه بعد حسابی گاز میداد منم میترسیدم یکم 

گفت تا کی گاز بدم سره دیر رسیدنات فهمیدم ک بعله باز دیر کردم گفت درست شو دیگ مرخصی گرفتم جا رزو کردم دیر اومدی برنامم بهم ریخت 

هیچی نگفتم اومدیم رسیدم خونه خدافظی کردم پیاده شدم رسیدم خونا شالمو در اوردم زنگ زد گفت بیا بریم بیرون گفتم ن دیگ نمیام😂😄 یکم حرص لازمه شوخی میکنم خودمم اعصابم خرد شد همیشه دیر میکنم من اینم کفری میشه 

گفت قرار بود هشت بریم الان ساعت دوازده داره میشه دیگ کجا بریم 

رفتم یه چایی خوردم پیام داد معلوم بود حیابی عصبیه میخاد همچیو ب هم ربط بده گفت دوساله هر سازی زدی رقصیدم منو بلاتکلیف گذاشتی 

یکم عصبانیتش خوابید گفت  سوپرایز برات داشتم کلید باشگاه اسب رو بزور گرفته بودم ببرمت اسب سوار شی قرار بود هشت بریم تا ده 

دیگ یارو میخاس خودش بره 

بعد اون چندتا پیام داد من چندباری نوشتم ولی نفرستادم اخرش نوشت اها فهمیدم خدافظ گفتم میخوام درس بخونم گفت باشه درس بخون .دوباره بعده چند دیقه نوشت خب دلم شکست صبح میخواستم ببرمت اسب سواری نشد بهم ریختم

گفتم من تو حموم بودم خودت گفتی عجله نکن گفت من چیکار کنم نمیتونم بگم از حموم بیا بیرون ک 

گفت معذرت میخوام یه ساعت گذش گفتم دلمو شکوندی گفت یه ربع دیگ سرکوچه  باش گفتم حرکتت زشت بود  ازت انتظار نداشتم گفت یه ربع دیگ😂 چقد زورگوعه 

رفتم دیدم چشاش قرمزه  اولین چیزی  ک گفت این بود گ.وه خوردم خنم گرفت😂

ب زور میخواس بغلم کنه منم مقاومت میکردم اخر پرت شدم تو بغلش گفت تو ک میدونی زورت نمیرسه پس مقاومتت واسه چیه  قهری بیا بغلم قهر کن همون موقع پلیس رد شد بلند شدم گفتم من شاید  زورم نرسه ولی اون قطعا زورش میرسه 

رفتیم از شهر خارج شدیم تو راه کلا اون مسخره بازی در میورد ک بخندم ولی من راه نمیدادم میخواستم دیگ کارشو تکرار نکنه 

گفت چطوری میتونی انقدر  جدی باشی

اینه وسطو تنظیم کرده بود صورتشو من تو اینه میدیدم ک مسخره بازی در میاره از یه طرفم چشماش لعنتی انقدره پاکه ادم نمیتونه باهاش بد رفتاری کنه☺  زدم اینه رو اونوری کردم موهام باز بود گفت قهری ولی شراره های اتشینتو لطفا بپوشون (ماشین از رو ب رو میومد ک پره پسر بود)

لج نکردم و گوش دادم 

رفتیم رسیدم ب مقصد اون همچنان داشت مسخره بازی در میورد گفتم مسخره بازی در نیار گفت من مسخرمو در اوررم اوردمت بیابون توهم هرجاتو میخای دربیار(پسراست دیگ در هرحالتی شیطونه)

دستاشو برده بالا واکنشی نشون ندادم میگه یه بنده خدایی قبلا اینجوری میکردم بغلم میکرد 

خلاصه انقدر چرت و پرت گفت  تا خندیدم و از دلم در اومد 

اومد تو شهر گفت بریم پیش دختر خالش رفتیم اونجا یهو خالش اومد خجالت کشیدم یکم نشستیم چایی خوردیم 

دختر خالش تو یه دفتر بیمه کار میکنه . ادامه داره ...




ب خالش گفتم علیرضا از دست پختت تعریف میکنه همیشه انقدر ذوق کردددد😄😄😄عاشق اینم ک با تعریف از ادما بهشون حس خوب بدم 

دیگ خدافظی کردیم اومدیم گفتم ب نظرت الام چی میگن از ما گفت میگن چقدر بهم میومدن گفتم ن جدی گفت حسودی میکنن😆 

دیگ اومدیم خونه چند باری  زنگ زد حرف زدیم و باز هم کلی معذرت خواهی کرد ب شیوه های مختلف 

خیلی عذاب وجدان داش میگفت بهم چقدر تو خوبی 

همیشه ساعت دوازده زنگ میزد  ک امشب نزد فک کنم خوابش برده عزیزه دلم


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730