دلم گرفته مادرم قشنگ جلوم گفت اون خاهرمو شوهرشو بیشتردوست داره،انگار تیری خورد تو قلبم،،،دوتاخاهرهم بیشترنیسیم،،چکاکنم اروم شم،همه فک وفامیل هم میگن فرق میزاره،،،بخام توضیح بدم سه تا صفحه کامل میشه،،،فقط تاهمین حد که منو شوهرمو ادم حساب نمیکنه مخصوصا شوهرم،هچ بدی هم درحقش نکرده
قشنگ جلومن طوری رفتارمیکنه که بفهمم،،،اززندگی سیرم
بیاین خو
مادرا میگن
ولی مثل هم دوست دارن
یه بار خودتو بزن به مریضی امتحانش کن
در این جور موارد
رفت وآمد کمتر کدورت کمتر
دقیقا مثله من الآن خونه پدرم بودم با مامانم دعوا کردم زدم بیرون اعصابم خورده
کاری نمیشه کرد عزیزم ، رفت و امدو کمتر کن کمبودتو حس کنه شاید
اگه شوهرت خوبه اونو بچسب ولش کن مادرتو نمیخای که شیرت بده تو دیگه مستقل شدی زندگیه خودتو داری
خواهرم سره ازدواجش خیلی مامان بابامو اذیت کرد همین مادره من جهاز هیچی براش کم نزاشت ولی موقعه جهاز خریدنه من قشقرقی به پا کرد که نگوو یادم میافته دلم خون میشه
خاهرم تو مجردی کارهایی کرده ک اگه الان دومادمون بفهمه طلاقش میده،،این کارهاروهم شوهرمن خبرداره ولی به روش نمیاره،،،سرهمینم ک انداختن گردن شوهرم باهم قهریم،،،بجاهوا شوهرمو داشته باشه ک چیزی نگه هوااونارو داره،،،بخدا بدنیسما بعضی موقعها اقد دلم میشکنا مخام بایه خط ناشناس پیام دومادمون بدم بهش بگم
با بچت تو خونه بازی کن سرشو با کارتونو بازیو عروسک گرم کن یادش میره
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
13 ثانیه پیش
14 ثانیه پیش
14 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
