منم دقیقا شرایط شمارو داشتم
گرچه من شوهرم ن تنها خجالتی بود خودشم ازاینکه اطلاعات میداد لذت میبرد
یبار با محبت یبار جنگو دعوا ومشاور....
درست نشد ک نشد
خودم افتادم جلو و ب مادرشوهرم زنگ میزدم هر چ میپرسید اونجوری ک دلم میخاست اطلاعات میدادم
کم کم دید خودم خبرارو میدم خودش بیخیال شد
امامادرشوهرم خیلی سیاستمدارانه ازش میپرسید اینم گو میخورد
الان دیگ دهن شوهرم قفله قفله هیچی نمیگ