داغ است... می سوزاند قلب را و آب می کند و پارچه پارچه فرومی ریزد.
از دست رفتن فرزند... فرقی نمی کند چند روزه چند ماهه یا چند ساله است.
فرقی نمی کند هنوز در شکم است یا بدنیا آمده
وقتی می رود ... جان هم با او می رود.
«بلور» من در هفت هفتگی دیگر نخواست مادرش بمانم
قلب چند سلولی کوچکش برای همیشه ایستاد و من ناامیدانه چنگ می زدم بر سر و روی احساسم
لحظه ای که روی تخت دکتر گفت: نمی بینم... قلب را... ن...می بینم...
قلبم هزار پاره شد.
زنی که روی تخت رفت با زنی که از تخت پایین آمد ده ها سال فاصله داشت.
پیر شد... سست شد ... تمام شد...
.
اینجا برای توست...
مادری که جگر گوشه ات را از دست داده ای
بنویس برایش... از آرزوهایت...از رویاهایت... از غم رفتنش...
.
اینجا برای مادران باردار و عزیزانی که قصد بارداری دارند مناسب نیست.
.
توجه:
خواااااهشا کسانی که تلخی این تجربه ی سیاه را نچشیده اند، هیییییچ نگویند... هیچ😔