رییس ما یه خانم هست منم باهاش خیلی صمیمی هستم و بهم اعتماد داره الکی بهش گفتم من اینجا می مونم کلیدا رو بهم داد تنها بمونم میخوام اخر شب برم خونه فقط ریخت مادرمو نبینم
بخدا اینجا انقدر اروم و گرمه هیچ صدایی نیست هیچکس اذیتم نمیکنه اینترنتم هست از فردا هم غذا میارم فقط خونه نرم
انگار خدا دوست نداره بخت منو باز کنه منم همینجا می مونم حاضرم بمیرم اما خونه نرم به بابام گفتم ۱۰شب بیا سراغم