بر سرم شور تو وشوق تو ونام تو است
هم دلم هم که سرم هم نفسم خام تو است
باختم این سر شوریده به سودای دلم
گوشه چشمی بکنی هرغزلم رام تو است
من دلم تنگ که نه، غمزده ی چشم تو بود
دلِ خالی شده از مهر من و خشم تو بود
قانعم اندکی از مهر تو هر چند کم است
آخر قصه ی ما هم نرسیدن به هم است
از ازل طالع من نحس و به فرجام نبود
دل پژمرده ی من زاده و همراه غم است
" من دلم تنگ که نه، غمزده ی چشم تو بود "
دلِ خالی شده از مهر من و خشم تو بود
نشدی رام نگاهم گله از بخت من است
تو ببخشای، گنه از دل سر سخت من است
سردی روی تو و سوز من وبزم تو هست
قلب تو تیره وتاریک چونان رخت من است
من دلم تنگ که نه، غمزده ی چشم تو بود
دلِ خالی شده از مهر من و خشم تو بود
رسم عشق ،دادن جان بر سر پیمان دل است
بازی شرط ویقین برسرایمان دل است
رفتن ودل بِبُریدن به خدا رسم تو ماند
پشت سرآه من وناله ی سوزان دل است
من دلم تنگ که نه، غمزده ی چشم تو بود
دلِ خالی شده از مهر من و خشم تو بود