آنه تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت
وقتی روشنی چشمهایت
درپشت پرده های مه آلوداندوه پنهان بود
بامن بگواز لحظه لحظه های مبهم کودکیت
ازتنهایی معصومانه ی دستهایت
آیامیدانی که در هجوم دردها وغم هایت
ودرگیرودارملال آوردوران زندگیت
حقیقت زلالی دریاچه ی نقره ای نهفته بود؟
آنه!
اکنون آمده ام که دست هایت را ب پنجه های طلایی خورشید بسپاری
در آبی بیکران مهربانی ها ب پرواز درایی
واینکه آنه شکفتن وسبز شدن درانتظارتوست....درانتظارتو!🍁🍁🍁🍁🍁