سلام بانو آرتمیس عزیزم. اگه عنوانهای تاپیکهای منو بخونید میبینید که هر چند وقت یکبار تاپیک زدم که چکار کنم از دست شوهرم که هر جمعه میگه بریم خونه ی مادرم
یعنی در اصل مادرش برنامه ریزی کرده که ما چون پسرش و عروسش هستیم جمعه ها فقط میتونیم بریم اونجا
ولی دخترهاش و نوه های دختریش هر روز هفته اونجا در رفت و آمد هستن و جمعه هم که ما میریم اونجا باز اونا هم میان
من دو تا پسر دارم و جاری هم ندارم
۶ تا خواهر شوهر دارم که بچه عاشون خیلی با بچه های من درگیری فیزیکی ایجاد میکنن و من اونجا مدام باید مواظب بچه هام باشم و دنبالشون بدون
دو تا خونه دارن یکی داخل شهر یکی خونه باغ ،،که خودشون جمعه ها خونه باغ هستن و خونه باغ هم در و پیکر درستی نداره و بچه ها مدام از در بیرون میرن و بنظر من امنیت نیست
چون ما خودمون تو اتاقها هستیم ولی بچه ها داخل حیاط بازی میکنن
و اگه من برم و مواظب بچه هام باشم مادرشوهر و خواهر شوهر و پدرشوهرم منو مسخره میکنن که اینجا امنیت داره ،چقذر تو حساسی و از این حرفها
یعنی کلا میگن بیا بشین پیش ما تا ما برای تو و شوهرت متن سازی و سخنرانی کنیم😏😏😏😏
در اصل من دو تا بچه آوردم که از این مسایل خنکشون راحت بشم ولی انگار با بچه مشکلم چند برابر شده چون حالا تو بچه داری من هم میخوان دخالت کنند 😟😟😟
چند وقته دارم بکوب تاپیکهاتونو میخونم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که بهتره ازشون فاصله بگیرم
نزدیک به ماهه نرفتم خونشون
ولی امروز دوباره طبق معمول شوهرم گفت بریم خونه باغ پدرم
گفتم نه من اونجا اذیت میشم و اونا هم روشون به من باز شده و احترامی برای من قایل نیستند یعنی مجبور شدم دلیلم رو بگم چون اگه فقط میگفتم درس و کار دارم میگفت عیبی ندارد بعدا انجام میدی
خلاصه در نهایت خودش با پسر بزرگم که ۸ سالشه رفت
بنظرتون اینجوری عادت نمیکنه و اونا هم منو از میدون به در نکردن به خیال خودشون ؟؟؟
آخه اوایل اردواجم هم خیلی کارا کردن که من نرم خونشون و همسرم تنها بره تا راحت تر براش متن سازی کنن.
بنظرتون کار درست برای من چی هست
در ضمن وقتی من میرم اونجا خیلی دوست دارن که بهم آلقا کنن که باید در ظرف شستن و سفره جمع و پهن کردن کمک کنی و بچه هات رو ول کنی و بیای به ما احترام بذاری و به متن سازی ما توجه کنی
بخدا روح و روانم خسته شده از دستشون
خودم هزار جور مار و زندگی و درس دارم اینم شده یه مشغله فکری سنگین که فشار مضاعفی برام ایجاد کرده
در ضمن همسرم تنها سزگرمیش جمعه ها خونه باغ اونهاست و هیچ جوره راضی نمیشه برنامه ریزی دیگه ای داشته باشیم
من چکار کنم
بخدا بعضی اوقات دعا میکنم شوهرم بمیره این زنجیره اتصال کنده بشه راحت بشم از دستشون
راستی یه مورد تو تاپیکهای قبلتون خوندم این بود که خانواده شوهر دو مدل هستن ،اینا از اون مدل دوم و گشنه و گدا هستن که توضیح داده بودید بعد عروسی چه بلایی به سر دختر بیچاره میارن و فقط به شوهرش میگن طلاقش نده ولی میخوان قدرت خودشونو تو زندگیه عروس هم به رخ بکشند و اینا دقیقا همین بلاها رو اول زندگی سر من درآوردن متاسفانه 😫😫😫😫و من خیلی احساس تحقیر شدن و عدم اعتماد بنفس و حرمت نفس دارم
که خدا رو شکر با خوندن مطالب شما تا حد زیادی به خودم اومدم
ولی باز هم به کمک شما نیاز دارم
ممنون که هستین عزیزم 🌹🌹🌹🌹