بچه ها بچم ۴۵ روزشه تقریبا یه ماه پیش دچار عفونت سینه شدم با درمان ورم و سفتی سینم خوب شد اما دورش قرمز بود دوباره دکتر برام کلوگزاسیلین تجویز کرد الان یه توده ی دایره ایه سفت تو سینم احساس میکنم چکار کنم نکنه خوب نشه کار به جاهای باریک بکشه؟
روز ها یی که آرزو خانم بهترین همکلاس مریم بود مشق های کلاس اول ما قصه های امین و اکرم بود روز هایی که هم کلاسی ها شعر و لبخند بخش میکردند بوی خوب کتاب می آمد آب و آیینه بخش میکردند سفره ی پاره ی کتابم را واژه ی نان تازه پر میکرد جیب پیراهن سفیدم را دست های مغازه پر میکرد باز مادربزرگ ثانیه ها ساعت هفت و نیم میخوابید شنبه ها صبح دیرمان میشد خانم آفتاب میتابید کاش از کیف کهنه ی دیروز بوی خوب کتاب می آمد کاش زنگ علوم برمیگشت کاش زنگ حساب می آمد.....برای من دعا کنید به حق روزهای خوب زندگیتون
سلام . خوبین؟؟؟ شما خوب شد سینتون؟؟منم دچار این بیماری شدم همین دارو رو دارم مصرف میکنم . یه توده کو ...
سلام شیردوش برقی بگیر فقط بدوش روزی ۶ بار بیشتر قبلشم با روغن زیتون ماساژ بده فقط تخلیه خوبش میکنه اونم بامک زدنه بچه و شیردوش برقی
روز ها یی که آرزو خانم بهترین همکلاس مریم بود مشق های کلاس اول ما قصه های امین و اکرم بود روز هایی که هم کلاسی ها شعر و لبخند بخش میکردند بوی خوب کتاب می آمد آب و آیینه بخش میکردند سفره ی پاره ی کتابم را واژه ی نان تازه پر میکرد جیب پیراهن سفیدم را دست های مغازه پر میکرد باز مادربزرگ ثانیه ها ساعت هفت و نیم میخوابید شنبه ها صبح دیرمان میشد خانم آفتاب میتابید کاش از کیف کهنه ی دیروز بوی خوب کتاب می آمد کاش زنگ علوم برمیگشت کاش زنگ حساب می آمد.....برای من دعا کنید به حق روزهای خوب زندگیتون
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
خیلی ممنون از راهنماییت. ایککارو کردم و خیلی بهتر شدم😍
درمان ورم و التهاب سینه بعد از دارو فقط تخلیه هست که هیچس کاره شیردوش برقی رو نمیکنه کاش منم زودتر میدونستم.برام دعا کن گلی خیلی خوشحالم که خوب شدی.
روز ها یی که آرزو خانم بهترین همکلاس مریم بود مشق های کلاس اول ما قصه های امین و اکرم بود روز هایی که هم کلاسی ها شعر و لبخند بخش میکردند بوی خوب کتاب می آمد آب و آیینه بخش میکردند سفره ی پاره ی کتابم را واژه ی نان تازه پر میکرد جیب پیراهن سفیدم را دست های مغازه پر میکرد باز مادربزرگ ثانیه ها ساعت هفت و نیم میخوابید شنبه ها صبح دیرمان میشد خانم آفتاب میتابید کاش از کیف کهنه ی دیروز بوی خوب کتاب می آمد کاش زنگ علوم برمیگشت کاش زنگ حساب می آمد.....برای من دعا کنید به حق روزهای خوب زندگیتون