پسر بزرگ خونه بود مامانشو خیلی اذیت کرد..مادرش ازش ناراضی بود..جریان از این قرار بود ک خونه نداشت و زن‌بچه داشت مادرش بهش گفت بیا پیشم تا کار کنی دستت ب یه جایی بند بشه لااقل نخای کرایه خونه بدی..اونم اومد بعد یکی دوسال اومد ب زور خونه رو ب اسم خودش کرد..اخه پیرزن پیرمرد چ‌میدونستن اینطوری میشه..یه روز اومد خونه ب زور از باباش اثر انگشت گرفت خونرو بالا کشید ..باباش مرد..مادرشم هی پیش این پسر اون پسر دربدر شد..حالا جالب اینجاس چوب خدا صدا نداره...داربست زده بود خونشو نما بزنه از داربست افتاد خون رفت رو مغزش و تموم کرد...اخرش تو خونه ای ک صاحبش ناراضی بود جونشو داد..
عجب
براي حاجتم دعا كنيد با اجازه اسي😔
هییییییی
منم خیلی وقته به این نتیجه رسیدم چوب خدا صدا نداره عزیزم
چه ادمایی پیدا میشن.
یعنی من با این همه مشکلات دارم چوبه چه کاری ام دو میخورم😢
دقیقا خدا دیرگیره اما سخت گیر
فامیل ما هم پیمانکار بود پول شوهرخواهرش رو بالا کشید
در واقع بعد ها پس داد ولی خرد خرد داد و دیگه پولش بی ارزش شده بود
بعد چند سال بعد از طبقه ۴ یه ساختمانی که کار میکرد
افتاد مرد
خدا صبرش زیاده ولی ما بنده ها خیلی کم تحمل و کم‌طاقت
واقعا ارزش داره بخاطر یه تیکه زمین و اجر و سیمان بخاطر یه شی در واقع پدرو‌مادرش رو برنجونه . دنیا واقعا ارزش نداره
من هر چه‌قدر خدارو به بزرگیش به اماماش قسم میدم که انتقام همه اذیتای شوهرم و‌خانوادشو‌ازش بگیر انگار نه انگار
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
