2726

از امشب میخواد فصل سومش پخش بشه.. من فصل یک و دو رو ندیدم.. خواستم بپرسم الان که فصل سوم هست ادامه ی دو فصل قبله(مثل ستایش) یا به فصلای قبل ربط نداره( مثل پایتخت)؟

میگن کخ ربط نداره سری اول و دومشم چیز خواصی نبود یه پسر بچه که پدر داشته با توطعه  پدر بزرگش مادرش می اوفته زندان و اون بی پدر بزرگ میشه الانم میخواد خودشو بکشه بالا کارگاه اینا زده 

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728
گفتم شایدمثل پایتخت به هم ربط نداره.. اگه دیدی دو فصل قبل رو یه خلاصه ی کوچیک ازش برام تعریف میکنی.خ ...

دوتا پسر تو پرورشگاه از بچگی با هم بودن بزرگ میشن از پرورشگاه میان بیرون برای خودشون کار میکنن خ سختی میکشن بیچاره ها یکی سرشون رو کلاه میذاره ولی سگگ کمربند میزنن خ تلاش میکنن فرمولش درس در نمیومد آخرش موفق میشن کار میکنن برای دانشگاه میخونن خ خلاصه گفتم 

غروب زیباست اما نه در غربت....😓.
مرسی.. فک نکنم جوری باشه  از امشب که نگاه کنم نفهمم چی شده

قراره کدوم شبکه بزارش چه ساعتی؟؟؟

مامان وروجک ها👦🏼👧🏼👶🏼 خدایا شکرت که منو لایق مادر بودن دانستی و به آرزوم رسیدم بعد سختی های بسیار🙏🏼

در مورد زنی به نام مه لقا بود که یه مدت زن یه پسر پولدار بود و ازش باردار بود ولی پسره ازش خواست سقطش کنه و ازش جدا شد مه لقا بچه رو سقط نکرد و سهراب به دنیا اومد رفت در خونه شوهر سابقش که برای سهراب شناسنامه بگیره شوهرش خارج بود و فکر میکرد مه لقا بچه رو انداخته البته یه زن دیگه گرفته بود برادر زن دوم برای مه لقا پاپوش درست کرد و تو کیفش مواد جاساز کرد بچش رو هم دزدید و جلوی پرورشگاه رها کرد مه لقا ده سال بعد از زندان آزاد و دختر زن دوم شوهرش رو با کمک سهیلا(همبندش) دزدید تا جای بچش رو پیدا کنه زن دوم با مه لقا دوست شد و قول داد بچش رو براش پیدا کنه و زن دوم فهمید تمام این کارها زیر سر برادر خودش بوده مه لقا هم که بیماری قلبی داشت ایست قلبی کرد و مرد زن دوم(لیلا بلوکات) و سهیلا پیگیر شدن همون کسی که زیر درست برادر زن دوم کار میکرد الکی اونا رو برد گداخونه فردی به نام شعبون و شعبون هم که از قبل باهاشون هماهنگ کرد گفت سهراب رو اوردن اینجا ولی طول نکشید که مرد شوهر سابق مه لقا رفت دنبال بچش گشت ولی همین شعبون بردش داخل یه باغ و گفت زیر یکی از درختا بچث خاکه سهیلا که دوست مه لقا بود فهمید کلک میزنن ولی اونا ترسوندنش و فراریش دادن زن دوم منصور(بابای سهراب) برادرش رو وادار کرد ببره جای سهرابو نشونش بده برادرش هم بردش پرورشگاه رو بهش نشون داد اون موقع سهراب و هاشم ده سالشون بود و تو پرورشگاه بودن خاله پوری گاهی اوقات میومد هاشم رو باخودش میبرد خونش سهراب هم یه زن و شوهر که قرار بود دو سال پیش به سرپرستی قبولش کنن ولی به خاطر تصادف صورت زنه (فریبا نادری) آسیب دیده بود نتونسته بودن ببرنش بعد از دو سال اومدن ببرنش لیلا بلوکات هم خودش رو خیر جا زد و اومد برای همه بچه های پرورشگاه لباس دوخت و سهراب رو پیدا کرد ولی همون موقع اون زن و شوهر پولدار بردنش و زن دوم هم وقتی فهمید وضع مالی اون زن و شوهر خوبه دیگه خیالش راحت شد شعبون هم جای سهراب رو پیدا کرد و یکی رو فرستاد دنبال سهراب که باهاش کار کنه سهراب و هاشم جای شعبون رو پیدا کردن شعبون هم به سهراب گفت من جای پدر و مادرت رو بلدم بعدش به بردار زن دوم بابای سهراب زنگ زد و گفت باید بهم پول بدی وگرنه جای سهراب رو به باباش بدم پوریا پورسرخ هم به شعبون گفت من هم آمار بچه دزدی هایی که کردی دارم شعبون هم ترسید ولی سهراب دست بردار نبود و هی میومد شعبون هم از اون گداخونه فرار کرد سهراب هم از دوری هاشم افسردگی گرفت و نتونست پیش اون زن و شوهر بمونه و برگشت پرورشگاه و موقعی که برگشت در طی یک حادثه متوجه شدن سهراب سرطان داره زیر دست پورسرخ برای راحت شدن از این اتفاق ها یه نفر رو فرستاد که سهراب رو با ماشین زیر بگیره پورسرخ وقتی فهمید عصبانی شد و به زیردستش گفت من نمیخوام اون بچه بمیره اون راننده هم عذاب وجدان داشت و این کارو نکرد و حال سهراب هم بد شد و همون راننده بردش بیمارستان و فهمید سرطان داره و زنگ زد به زیردست پورسرخ گفت این خلاصه فصل اول بود

فصل دوم هم داستان رفت هشت سال بعد همون ماجدی(پورسرخ)تمام خرج سرطان سهراب رو پرداخت کرده بود ولی از خندان(مدیر پرورشگاه)خواسته بود کسی نفهمه سهراب بعد از هشت سال درمانش تموم شد و خودش و هاشم قانونا مجبور شدن از پرورشگاه برن خاله پوری(مادر نغمه) یه پسر به اسم اسماعیل داره که کارگاه تولید کمربند داشت و هاشم و سهراب رو برد تو کارگاه زندگی کنن چون نتونستن خونه مناسب پیدا کنن سهراب رفت پیش الهام و بابک(همونایی که یه مدت هاشمو بردن) و بهشون گفت ممنون که هزینه های درمانمو دادین ولی اونا اصلا نمیدونستن سهراب سرطان داشته و فقط هر ماه یه مقدار پول به حساب سهراب میریختن سهراب هم پی گیر همون خیر ناشناس شد خندان هم به ماجدی گفت سهراب خیلی پیگیره ببینتت ماجدی هم قبول کرد و سهراب رفت دفتر ماجدی ولی ماجدی رفتار تحقیرآمیزی باهاش کرد که دیگه سهراب سراغش نیاد بابک هم یه خواهر زاده به اسم آرزو داره که سهراب بعد از سالها دوباره اون رو دید و عاشقش شد آرزو هم ادای عاشق ها رو درمیاورد ولی بیشتر سهراب رو برای مسخره بازی میخواست و خودش دنبال یه پسر به اسم نوید بود که برادر هم کلاسیش بود سهراب هم هر دفعه میخواست آرزو رو ول کنه ولی دوباره خام حرفهاش میشد چندبار هم سهراب و نوید درگیر شدن از اون طرف شعبون با یه زن به اسم گلبهار تو گداخونه کار میکردن شعبون دار و ندار گلبهار رو همون سال که فرار کرد بالا کشیده بود سهراب همیشه به گلبهار سر میزد و براش کرم میخرید و ازش میخواست اگه ردی از شعبون پیدا کرد بهش بگه شعبون هم رفته بود تو یه گاراژ قمارخونه راه انداخته بود و اسمش رو به جهان تغییر داده بود از قضا اسماعیل هم توی همون گاراژ قماربازی میکرد و میباخت و شعبون طلبکارش بود از طرفی هاشم و سهراب نتونستن کار پیدا کنن و اسماعیل گفت بیاین تو همین کارگاه کار کنین و سرمایتون هم بزارید اونا هم همه چیشونو گذاشتن و مشغول به کار بردن یه روز یهو اسماعیل نیومد کارگاه و متواری شد چون بدهی بالا آورده بود کارگاه رو پلمپ کردن و هاشم و سهراب شبا یواشکی میومدن تو کارگاه  میخوابیدن خلاصه اونا خودشون با همکاری یکی از کارگرای قدیمی تونستن قطعه تولید کنن و به یه کارخونه دار به اسم خاکپور بفروشن و کم کم دوباره کارگاه راه افتاد و اسماعیل هم که اکثر بدهی هاش به کمک هاشم و سهراب صاف شد و برگشت و قرارداد مکتوب بست که از سود کارگاه ۳۵ درصدش به سهراب و هاشم برسه و قرارداد رو هم گذاشتن پیش خاله پوری گلبهار هم تونست یه ردی از شعبون پیدا کنه و یکی از قاصدای شعبون رو پیدا کرد سهراب تعقیبش کرد و به گاراژ رسید و هی پاپیچ شعبون میشد شعبون هم مجبور شد سهراب رو ببره سر قبر مه لقا از اون طرف اسماعیل هم یه قمار بزرگ دیگه کرد و بدهی بالا اورد و میخواست سهم سهراب و هاشم رو بخوره هاشم به خاطر نغمه خام اسماعیل بود ولی سهراب گولشو نمیخورد و تصمیم گرفت از کارگاه بره یه روز اتفاقی سهراب اسماعیلو دید که از ماشین شعبون پیاده شد و با هاشم رفتن گاراژ و یواشکی دیدن داره قمار میکنه به خاله پوری گفتن خاله پوری هم قراردادشون رو داد بهشون و گفت از اسماعیل شکایت کنین خندان هم اومد به اسماعیل گفت باید جای طلب بچه ها دستگاه کارگاه رو بهشون بدی اسماعیل هم قبول کرد ولی با زنش و دخترش متواری شدن(البته تو این فصل معلوم شده اسماعیل رو تونستن بگیرن و بندازن زندان) سهراب هم پیگیر شد و فهمید مادرش یه زمانی زندانی بوده و سهیلا و یه زن دیگه به اسم اشرف از همبندای قدیمیش بودن سهراب تونست اشرف رو پیدا کنه و اشرف هم بهش گفت مه لقا تو زندان بهم گفت این بلاها رو بابات سرش دراورده(مه لقا تمام این سالها فکر میکرد این بلاها کار شوهرش بوده) بابات بعد از اینکه مادرت حامله شد تو رو قبول نکرد خلاصه اینکه خاکپور هم به هاشم و سهراب دستگاه داد و بهشون کمک کرد تونستن یه کارگاه بزنن

فصل دوم هم داستان رفت هشت سال بعد همون ماجدی(پورسرخ)تمام خرج سرطان سهراب رو پرداخت کرده بود ولی از خ ...


مرسیی از توضیحات خیلی خیلی خوب و کاملتون..ممنون.. فقط یه سوال پوریا پورسرخ که داداش زن بابای سهراب بود چرا مه لقا رو انداخت زندان و بچه ش رو گذاشت پرورشگاه؟ هدفش چی بود؟ بعد اگه باهاش بد بود چرا خرج سرطانش رو داد؟ و این که بابای هاشم میشه مجید واشقانی یعنی؟؟ چرا بچه ش رو نخواست؟ و بعد فهمید که پیدا شده؟ زنش( لیلا بلوکات) بهش گفت که پیدا شده سهراب؟

مرسیی از توضیحات خیلی خیلی خوب و کاملتون..ممنون.. فقط یه سوال پوریا پورسرخ که داداش زن بابای سهراب ب ...

پوریا پورسرخ میترسید با ورود مه لقا و بچش به زندگی مجید واشقانی تمام ملک و املاک به سهراب؛و اینکه اونقدر بی وجدان نبود که راضی به مرگ سهراب باشه لیلا بلوکات هم فهمید سرطان داره به برادرش گفت باید خرج درمان سهراب رو بدی وقتی هم که سهراب سرطانش خوب شد لیلا بلوکات به خاطر تحصیل دخترش میخواست بره خارج و قبل از رفتن به برادرش توصیه کرد هوای سهراب رو داشته باشه مجید واشقانی هم بابای سهرابه یه مدت  مه لقا رو صیغه کرده بود وقتی فهمید بارداره ولش کرد و گفت باید بچه رو بندازی بعدش هم دیگه رفت سراغ زندگیش و فکر کرد مه لقا بچه رو انداخته بعد از چند سال هم که مه لقا از زندان آزاد شد و اومد دختر منصور(مجید واشقانی) رو دزدید و در ازاش بچش رو میخواست اونجا تازه منصور فهمید مه لقا بچه رو سقط نکرده ولی مه لقا فکر میکرد تمام این بلاها رو منصور سرش دراورده بعدش خود منصور هم رفت سهرابو پیدا کنه که رسید به شعبون و شعبون هم بهش گفت بچت رو موقعی که اوردن مریض بود و چند روز طول نکشید که مرد حالا منصور فکر میکنه سهراب مرده

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز