امروز ۳۴ روز بعد اززایمانمه. خونریزی زایمانم یه هفته ای هست تبدیل به لکه های قهوه ای و زرد شده. امروز لخته و خون ددم دوباره. شیر خودمو میدم به بچم. الان پریود شدم؟
در تک تک لحظه های زندگیم همراهیتو حس کردم خدای من. بدون تو نمیتونم نفس بکشم. مطمئنم بازم همراهمی. به رحمتت مطمئنم.ته ته دلم به تو قرصه. خدایا فندقم در ازای نزدیکی به خودت بهم هدیه دادی. شکرت ای پروردگار مهربونم. عاشقتم بی اندازه
من تا ۴۰ روز لکه و یکم خونریزی داشتم وقتی تمام شد یک ماه بعدش پریود شدم😥
فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
آخه یهو تغییر اساسی کرد نوع خونریزی. یعنی کلا قبل چهل روز امکان نداره؟
در تک تک لحظه های زندگیم همراهیتو حس کردم خدای من. بدون تو نمیتونم نفس بکشم. مطمئنم بازم همراهمی. به رحمتت مطمئنم.ته ته دلم به تو قرصه. خدایا فندقم در ازای نزدیکی به خودت بهم هدیه دادی. شکرت ای پروردگار مهربونم. عاشقتم بی اندازه
من تا نزدیک های ۴ روز خونریزی زایمانم هی کمو زیاد میشد ۴۰ روزگی کامل قطع شد بعد ۵۰ روز بعد زایمانم ...
یعنی لکه های کمرنگتون یهو به لخته و خونریزی تبدیل میشد؟ خسته شدم از خونریزی
در تک تک لحظه های زندگیم همراهیتو حس کردم خدای من. بدون تو نمیتونم نفس بکشم. مطمئنم بازم همراهمی. به رحمتت مطمئنم.ته ته دلم به تو قرصه. خدایا فندقم در ازای نزدیکی به خودت بهم هدیه دادی. شکرت ای پروردگار مهربونم. عاشقتم بی اندازه
فکر نکنم اینطور من شنیدم تا وقتی بچه فقط شیر میدی پریود نمیشی یعنی تا وقتیکه غذا ...
آهان. امیدوارم. حوصله پریودیو ندارم
در تک تک لحظه های زندگیم همراهیتو حس کردم خدای من. بدون تو نمیتونم نفس بکشم. مطمئنم بازم همراهمی. به رحمتت مطمئنم.ته ته دلم به تو قرصه. خدایا فندقم در ازای نزدیکی به خودت بهم هدیه دادی. شکرت ای پروردگار مهربونم. عاشقتم بی اندازه
ا!! پس خدا کنهبرای منم روز چهلم قطع بشه دیگه. رو اعصابه
در تک تک لحظه های زندگیم همراهیتو حس کردم خدای من. بدون تو نمیتونم نفس بکشم. مطمئنم بازم همراهمی. به رحمتت مطمئنم.ته ته دلم به تو قرصه. خدایا فندقم در ازای نزدیکی به خودت بهم هدیه دادی. شکرت ای پروردگار مهربونم. عاشقتم بی اندازه
ا!! پس خدا کنه برای منم روز چهلم قطع بشه دیگه. رو اعصابه
در تک تک لحظه های زندگیم همراهیتو حس کردم خدای من. بدون تو نمیتونم نفس بکشم. مطمئنم بازم همراهمی. به رحمتت مطمئنم.ته ته دلم به تو قرصه. خدایا فندقم در ازای نزدیکی به خودت بهم هدیه دادی. شکرت ای پروردگار مهربونم. عاشقتم بی اندازه