2726
عنوان

نظر بدید

56 بازدید | 3 پست

سه ساله ازدواج کردم با شوهری که خیلی کم حرفه و آدم واقعا کنارش حس دل مردگی میکنه .نه اهل حرف زدن نه اهل خوش گذروندن مثل یه مرده متحرکه.. من ته تغاری خونه بودم شر و شیطون اما کاری کرده تبدیل شدم به یه آدم دل مرده اونم تو 22سالگی ... شوهرم هیچ وقت منو یادش نیست مثلا قرار داریم پسرمونو ببریم دکتر اما اون روز دیر میاد و نوبت ما رد میشه بعد میگه یادم رفت در حالی که من بهش یاد آوری میکنم .. یا موارد زیاد دیگه اما برای همکاراش خوش صحبته .. گاهی تو مواردی مثل دانشگاه یا کار ازش مشورت میگیرم میگه نمیدونم اما برا دوستاش ساعت ها در همون مورد مشورت میده اونم تلفنی 

.دیگه خسته شدم حتی از مشاور هم کمک خواستم باهم رفتیم حقو به من داد .. دو روزی خوب بود و باز رفت سر خونه اول

که داند به جز ذات پروردگار   که فردا چه بازی کند روزگار
عزیزم واقعا حق داری چون میگی برای بقیه وقت میزاره برای من نمیزاره

دیگه مغزم هنگ کرده .. نمیدونم چه راهی رو پیش بگیرم .. گاهی میگم مثل یه هم خونه بهش نگاه کنم و بس .. اما دلم برای پسرم میسوزه.. 

که داند به جز ذات پروردگار   که فردا چه بازی کند روزگار


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

دیگه مغزم هنگ کرده .. نمیدونم چه راهی رو پیش بگیرم .. گاهی میگم مثل یه هم خونه بهش نگاه کنم و بس .. ...

نمیدونم چی بگم گلم باهات خوبه ولی فقط سرسنگینه همین؟نقاط مثبت هم داره؟

دوستان برام صلوات بفرستین💓چن تا مشکل دارم🌸لایک کنید منم براتون بفرستم🥰
2728
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز