من یک ساله عروسی کردم..صبح تا شب توی خونه تنهام..جاییم ندارم برم...شوهرمم سعی نمیکنه شبا یکم زودتر بیاد..میتونه ولی نمیخواد.نه الی ده میاد...یه شب ۱۱ اومد..منم شاکی شدم دلم پر شد.وقتی اومد دید چقد ناراحتم.اصلا ککشم نگزید سعی نکرد از دلم دربیاره.بالاخره منم حق دارم توی شهر غریب همش با در و دیوارم ببشتر باید هواسش ب دلم باشه.قشنگ رفت برا خودش گرفت خوابید تازه انگاری طلبکار بود که چرا ناراحتم.صبحشم داشت میرفت بهش گفتم چن روزه یخچال خالیه خرید نمیکنی هرشب یه بهونه میاری کارتتو بزار خودم برم حداقل ...کارتشو نداد بهم.فک کرد چه خبره..منم واقعا بهم برخورد دیگه ..حالا الان چن روزه میبینه ناراحتم اصلا محلم نمیده.روشو میکنه اونور میخوابه..بهم اهمیت نمیده ..حالا چن روز دیگه بخاطر نیاز جنسیش میاد نزدیکم....صدبارم باهاش حرف زدم خواستمو گفتم اما اصلا توی سرش نمیره.....سر این بی تفاوتیاش و بی درکیاش و یه مسائل دیگه (تمام دارو ندارشم ازم مخفی کرده الکی میگه هیچی ندارم توی کاراش اصلا باهام مشورت نمیکنه حسابم نمیکنه)اصلا دلم نمیخواد باهاش ارتباط برقرار کنم تصمیم گرفتم اون که برا خودش زندگی میکنه منم برا خودم باشم فقط جامون یکی باشه تا درسم تموم بشع طلاق بگیرم😔اینم بگم خانوادشم منو نمیخوان و همش میگفتن طلاقش بده.الانم باهام قهرن