چند هفته ای بود همدیگرو نمیدیدیم پیش نمیومد اصلا بعد یه بار زنگ زد و گگفت فردا بیاین خونمون گفتیم باشه فرداش گفت مامانمو میبرم دکتر اگر زود رسیدم خونه میگم بیاین گفتم باشه تا ساعت 6 عصر طول کشید شوهرم برده بودشون 6 خونه بود گفته بود دیگه دیره باشه شنبه بیاین گفتیم باشه دیروز همدیگرو بعد چند هفته دیدیم رفتم پیشش گرم گرفتم و حال و احوال معمولی بود سعی میکرد خیلی اهمین نده گوشی کرفت دستشو رفت اینستا گردی هیچ حرفی هم نزد از دعوت و فلان دیشب دوباره به شوهرم پیام داده کنسل کرده امروزو
میگم ما که اصلا اصراری نداشتیم دعوت بشیم بعدشم معنی این قیافه گرفتنا چیه
اینم بگم داخل پرانتز خونه هامون نزدیکه بهم دوتا خیابون ولی خیلی نمیاد خونمون قبلاها میرفتیم سر میزدیم ولی الان دیگه نه چون اون نمیاد ولی جاریم اینا یا خودش میره با ماشین دنبالشون میاره خونشون یا دعوت میکنه کلا هر وقت خبر میگیری اونجان
من همیشه احترامشونو داشتم و دارم ها همسن مادرمه