یک پسر هست تو فامیلمون خیلی پیگیر منه
ولی من حسی بهش ندارم
سنی هم ندارم 18 سالمه و میخوام درس بخونم و اصلا به این چیزا فکر نکنم
یک چند مدتی باهم ارتباط هم داشتیم پنهانی ولی باهاش قطع رابطه کردم تا وابسته نشه و تو فامیل شری نشه، میدونم خیلی ناراحت شد ولی غرورش رو نشکست
هر جمعه میاد خونه یکی از فامیل های مشترکمون یک سری میزنه به امید اینکه یکبار ما اومده باشیم و منو ببینه ولی ما شاید سالی پنج بار هم نریم،ولی اون هر جمعه و تعطیلی ها سر میزنه
یک مغازه موبایل فروشی با یکی از اقوامشون راه انداختند دارن کار میکنن خودش روی مغازست،
اونجا دخترای خوشگل زیاد هست و خیلی میان خرید میکنن و پا میدن ولی میدونم اون پسری نیست که سریع با همه اوکی بشع و تا من مجرد باشم اونم چشمش به منه
موهای سرشم دیدم که سفید شده
همه این چیزایی که گفتم تمام دیدم
نمیدونم دیگه چیکار کنم که بیخیالم بشه
خودش گفته دیگه همه چیز تموم ولی میدونم هنوز تمومش نکرده