دوبار تاالان قصد تجاوز داشته یبار تو عقد بودم یبارم دوسال پیش ک مامانم با هیات پیاده اربعین رف مشهد اومدم اینجا ک برا بچه ها غذا درست کنم پس درکل دلیل نفرت زیادیم اینه. پارسال یبار خونشون بودیم باشوهرم. شوهرم بیرون بود ابجیم ک 11سالشه ام رو تاب نشسته بود شوهرمم ب دیوار پشت تاب ک تقریبا با تاب 2متر فاصله اس تکیه داده بود بابام اومد و شروع کرد داد و بیداد ک من دیدم داشت با آل.. ت خودش ور میرف مطمعنمممم دروغ میگف چون فقط میخاست شوهرمو از چشمم بندازه. خلاصه گذشت و...
امشب شوهرم مغازه کار داشت منو اورد خونه مامانم اینا الان شنیدم ب مامانم میگف این حیوون روزا مغازه نمیره شبا بره؟ توام ساده ای ها کدوم مغازه درصورتی ک من زنگ میزدم ب شوهرم ب خط مغازه. جواب میداد. منم داد و بیداد کردم ک مگه همه مث تو هستن. و اینچیزا. هروقت میام اینجا دلم و میشکنن هروقت اومدم با چشم گریون برگشتم یسره پیش من ب شوهرم فحش میده یا هی میگه بی عرضه تا الان خونه درست نکرده و اینچیزا خیلی دلم میخاد بگم تو خودتم بچه دومت بدنیا اومده بود بعد خونه درست کردی
حالا ب این گیر میدی. مامانمم ازاون بدتره.ب همه شک دارن ک اونا ب دختراشون نظر دارن اخه مگه چندسالشونه یکی 11سالشه یکی 9سالش.زن و شوهر حتی ب معلم های مدرسه ام ش دارن یبار معلم ابتدایی ابجیم باهاشون وسطی بازی کرده مامانم تا دوهفته نذاشت ابجیم بره مدرسه زنگ زده میگه دخترارو بازی میده معلوم نیس قصدش چیه و نمیذارم بره و اینیچزا. چندوقت پیش ابجیم ک 11سالشه تو خواب حرف میزده و هی میگه اَه نکن دیگه و هی انگار تو خواب میخواسته دست یکیو از رو تنش برداره
هی دست و پا میزده بابامم اینو انداخت گردن شوهرم و ب مامانم گفته ک حتما اون بهش دست زده میدونم شوهرم اینجور ادمی نیس اصلا ینی اینا تنها نموندن ک همچین قصدی داشته باشه. میترسم یوقت بابام حیوون بازی دربیاره و بهشون دست بزنه ادمی ک ب دختر ازدواج کرده خودش قصد تجاوز داشته باشه ازش همچین کثافت کاریهایی بعید نیس.میترسم ب مامانم بگم خیلی عذاب میکشه میدونم داغون میشه
تروخدا بگید چیکار کنم مغزم دیگه جای فکر کردن نداره از طرفی ام بعد زایمانم افسردگی گرفتم و درمان نکردم هنوزم باهامه این افسردگی و داره داغونم میکنه خسته شدم از زندگیم از همه. دلم میخاد بذارم و برم. برم یه شهر دور. عین بدبختا نه یه پشتوانه ای دارم نه یه پولی دیگه خسته شدم