من مادرشوهرم عمل کرد نزاشت خبر دارشیم بعد که عمل کرد شوهرم فهمید خیییلی بهش برخرد گفتی رفتی عمل کردی نگفتی!!!گفت به هیچکس نگفتم فقط با ابجیت رفتم صبح تموم شد اومدیم....بعد من نادون همیشه همه چیو تعریف میکنم...آخررشم فهمیدم همه میدونستن جز شوهر من و برادر شوهرم...فی خالدونم سوخت
اصلااا مهم نيست كه نگن عزيز
اهميت نده بابا بيخيال
شما اشتباه میکنی همچیتو تعریف میکنی
چرا باید هر اتفاقی تو زندگیا میفته همه باید بفهمن
شاید خواسته نگران نشید
گاهی ندانستن بهتر
چون‌میدونستی انتظار بود باهاش بری کمک کنی
چه عملی کرده مگه
عزیزم عسمش روشون هست قوم شوهر
انتظاری نباید ازشون داشت
بهتر که بهت نگفت حالا میومد میگفت بعدم توقع داشت بری بالا سرش پرستاریشو بکنی بعدم بری خونه اش کاراش رو بکنی همون بهتر که نمیگه تو هم همه چیزیت رو براش تعریف نکن بهونه هم که دستت اومده دیگه نگو
ولشون کن ،و اصلا هم برات مهم نباشه ،منم مادرشوهرم همینجوریه،منتها من اصلا اصلا هیچی از زندگیم بهش نمیگم
عمل زنان بوده ؟ والا زن دایی منم عمل رحم داشت هیچ کس نگفت. صبح با خواهرش رفت فرداش مرخص شد. و بعد خودمون فهمیدیم. ناراحتم نشدیم. حق داشت. فقط مامانم کمپوت و مغز جگر خرید و فرستاد واسش چون کرونا بود حتی داخل هم نرفتیم.
من تازگیا فهمیدم باید نسبت بهشون دایورت باشی ما طبقه پایینشونیم چند سری پیش اومد ما نبودیم وسیله میخواستن بدون اینکه بگن رفتن از خونه برداشتن منم دیگه بدون اینکه چیزی بگم بهشون در رو قفل کردم دوبار به در بسته بخورن میفهمن معنی حریم شخصی رو
شما هم شنیدی برو ملاقات بدون هیچ گلایه ای اینطوری راحت ترم هستی گلایه شوهرت بمونه خودش به خونوادش بگه شما هم مثل خودشون برخورد کن خب
شما مثبت نگاه كن دوست عزيز پيش خودت بگو اگر بهم ميگفتن بايد ميرفتم كمكشون....😜
دید گاهش اینه بمیرمممممم هیچوقت منت عروسامو نمیکشم ک بیان کلفتیمو کنن....هیچوقت یادم نمیره روز اول اشنایی ک رفتیم بیرون مادرم داشت تعریف میکرد که شوهرم
(پدرمن)مریضه چندسال سکته کرده خودمم دیابت دارم یهو برگشت گفت خداروشکر که ماهیچ مریضی نداریم....بعدا فهمیدم صدتا دردو مرض داره ....دلش نمیخواد کسی بفهمه.. اینارم خوده شوهرم یواشکی بهم گفته بودش
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
