من بچه بودم رفتم با ذوق برای بابام کادو خریدم اما قایمش کردم شب بهش بدم
عصر همون روز انقدر منو داداشمو کتک زد بدنمون کبود شد اما انقدر ساده بودم رفتم کادوها رو بهش دادم گفتم واسه تو گرفتیم اون بی وجدانم پرتشون کرد حتی نگاهشونم نکرد
بعد اون هرگز براش کادو نخریدم