من از عید با شوهرم ب مشکل برخوردیم و دوبار خونه رو ترک کرد ب مدت چعل و پنج روز و کتکمم زد از تو جیبش مواد پیدا کردم خیلی دروغ گفت بعدشم ک فهمیدم با چن نفر دوست بوده ی زن مطلقه ک هم شهریشونه و ی دختر دیگه دوست دختر قدیمیشه و بچه داره خلاصه من دیگه نتونستم تحمل کنم و تصمیم گرفتم جدا شم تازه شش ماه بعد عروسیمم دیدم دنبال زن صبغه ای بوده خیای جاها ازم دفاع کرد خیلی جاها نه منم بخاطر خوبیاش دوببار بهش فرصت دادم حتی خودم بهش تلتماس کردم ک برگرده خونه اما دیگه دفعه اخر نتونستم حالا منم ب تلافی کارش زنگ زدم ب دوست پسر قدیمم و ی مدت باهاش حرف زدم بماند چقدر عذاب وجدان و استرس دارم البته الان چهارماهه ک شوهرم اصلا نمیدونه من کجام از کجا میارم بخورم کارمم تو دادگاهه اینم بگم ک پسره شوهرمو میشناسه بچه ها من خیلی پشیمونم از کارم میترسم ب گوش یکی برسه ک باهاش حرف زدم البته حرف زدن من بعد رفتن شوهرم و اقدام ب طلاقم بود الان ب حرفاتون نیتز دارم خواهرانه کمکم کنید این ترسو از خودم دور کنم
برای ابراز عشق به مردم مجبور نیستید هر فردی را که میبینید ببوسید، برای عشق ورزیدن به دیگران لازم نیست یک کاسه برنج به آنها بدهید! "عشق ورزیدن" یعنی دربارهی دیگران کمتر قضاوت کردن ،و دادن این اجازه به آنها که آنطور که دوست دارند زندگی کنند و بدون انتقادِ ما آن کسی باشند که هستند...🥰