با مادرش اینا تو یه خونه اییم مادرش کل کاراخونه رو بهم سپرده سرهمچی هم ایراد میگیره و دستور میده حق رفتن ب خونه پدرمم ندارم دعوا راه انداخت منم فرار کردم شوهرم گفت یا بمون تو اتاق یا برو خونه اقات ولی بدون بی معرفتی ک نمی مونی باهام کاارامو بکنی حالا هم دو هفتس منو اینجاگذاشته ب همه میگه دنبال خونم خو لامصب خونه رو فقط برا خودت میخوای خو زنگی چیزی بزن جوابمو بده چی تو گوش ات خوندن که منو فراموش کردی ادم زنشو فراموش میکنه حتی کاری نکردم ب مادرش بی احترامی نکردم فقط دیگه صبرم تموم شده هروقت گفتم خونه جدا بگیر زیر بار نمیرفت دیگه خستم از همشون خو اگه منو نمیخوای بیا تکلیفمو روشن کن چه خبرته این همه بی محلی بعد به همه ملت میگه زنم درکم نکرد رفت
خدایا منو از این جهنمـــــــی که درخانه مادرشوهر زندگــی کردند نجات بده خواهش میکنم
من دردمو ب کی بگم امامی نمونده ک دخیل نبستم حتی ب اقا امام رضا زنگ زدم دردل کردم خسته شدم از بس قران و دعا و نذر کردم و هیچی ب هیچی یعنی خداهم منو نمیخواد
خدایا منو از این جهنمـــــــی که درخانه مادرشوهر زندگــی کردند نجات بده خواهش میکنم
رابطه ای که ۲۴ساعت از هم خبر نداشته باشن تهش جداییه خیلی عذرمیخوام
اتفاقا دارم بهش فک میکنم قبلا ک کنارش بودم اگه نمیرفتم طرفش بعدهربار قهر چ تقصیرکارباشه چ نباشه عمرا بیاد خیلی کم پیش میاد آشتیم بده فوق العاده عصبی و حرف حرف خودشه
خدایا منو از این جهنمـــــــی که درخانه مادرشوهر زندگــی کردند نجات بده خواهش میکنم