نمیدونم این حجم از تنفر نشبت به مامان بابام از کجا میاد هر چند اخلاق بد و مزخرفی دارن
اما قیافه هاشون برام مثل انسان نیس مثل ح...یوان هست ببخشید ولی واقعا تحمل زندگی اینجا رو ندارم حتی سر سفره هم باهاشون نمیتونم بشینم وقتی نیستن قلبم ارومه نفسم ازاده ولی وقتی هستن ارزوی مرگ میکنم مخصوصا روزهای تعطیل مثل الان ک هر دو تاشون خونن تو اتاق میمونم ک رو در رو نشم اصلا تحمل دوتاشون رو ندارم یکی شون رو میشه تحمل کرد
نمیدونم این حجم از تنفر از کجا میاد چون تا نوقعی ک راهنمایی بودم اینحوری نبودم یکهو ابنجوری شدیم
اینم بگم اون ها هم ازمن متنفرن از همدیگه هم متنفرن رو در رو میگن به هم
میرم خونه ی مردم دوس دارم ساعت ها بشینم هیچ وقت نرم خونه ی خودمون چند روز رفتم خونه ی خالم تو عرودگاه برگشتنی کلی گریه کردم
واقعا زندگی اینجا برام سخته