من همیشع ی صندلی واسم کم بود ،کتم واسم تنگ بود ، کفشام برام کوچیک بود،ساعتم خواب میموند و من ازش جلوتر حرکت میکردم .دنیا برا من جای کوچیکیع ،احساس میکنم همع جا بستس و نمیتونم نفس بکشم، انگار همع این لحظع هارو قبلا دیدم، درختا، صدای ابشار،قورباغه ها، اونارو زمانی میبینم ک در حال مردنم/
منخودمو در نظر بگیرم چیزی نخام بخرم خوراکی و اینا
بازم حداقل دو تومن لازم دارم
هر گو*هی خوردی باز کنارت راه اومدم..رسوندیمون جایی ک جایی رامون ندن..ته دلم خالی بود،ته دلت صابون زدم...رو فرمکه اومدی کشیدی آروم آروم عقب..غریبه کردی خودتو هفتا رنگ شدی...سیگار دیدم دستت سیگار کشیدم که ترک کنی🚬گفتم رفیقمی واست ترمزم برید ..خودمو زده بودم به خاب مشکل ا تو نی..نه توام یکی مث همه که ا این رو اون رو میشه پلکک میزنه...اصن نفهمیدم رفت جلد کی تنت ..انقد بریدم ازت ک دیگه کش نمیدمش...نمیارزید به این همه پایین و بالا به اینکه ببازم این بازیو باهات، قدمات دیگه نیست سایز پام،حیف عوض شدیو نیس اینه بات،هرجا هستی خوش باشی داداش،با هرکی تو رگیته جفت باشی باهاش،ما که همیشه دعامون خیره ،یه معرفتی داریم که نی تف مالی بالاش...🤘🏻🌵☺️ به خودمم حال نمیده هر عقب مونده ای روم فاز بگیره..