دیگه دارم به عقل خودم شک میکنم.... رد داده م...
مادرشوهرم رفته دعوای من و خواهرشوهرمو کلا برعکس کرده برا همه تعریف کرده... تقصیر خواهرشوهرم بود ولی حرفارو جابجا کرده و منو مقصر جلوه داده....
خودش رب پخت بمن گفت تو هم برو رب خودتو بپز برو گوجه بچین فلان کن. منم رفتم بی کمک هیچکس 20کیلو رب پختم. بعد رفته گفته من براش رب پخته بودم این چرا رفته پخته...
جواب سلاممو ندادن، رفتن گفتن من چایی بردم گذاشتم جلوش اون بما محل نداده.
.
ازونور شریکم ک فامیل ایناس، همه حرفا رو برعکس میکنه 😭😭😭😭
.
نکنه من دارم فراموشی میگیرم....
چقد من بدبختم.
شدم مث یه بچه که هیچکسم حرفمو باور نمیکنه همه حرفای اونا رو باور میکنن. چرا اینجام اصلا🤦🏻♀️