من خیلی دست و بالم تو زندگی خالی بود
خدا برامون درای رحمتشو باز کرد.یهو ماشین مدل بالا خریدیم .دماغمو تونستم عمل کنم.طلا خریدیم .لباسای خوب میپوشیدیم.یکی از خونه مادرم میومدیم تازه ماشین جدید خریدیم
یکی از خانمای همسایه مارو دید .منو دختر با هم ازدواج کرده بودیم تو یه زمان.حالا اون بچش جدا شده بود من انقد زندگیم عوض شده بود.انقد با حسرت نگامون کرد داشتیم رد میشدیم
همون لحظه به شوهرم گفتم صدقه بدیم چشمون میزنن.بخدا از فرداش زندگیم نابود شد
یهو کلی ظرر کردیم تو کار و کلی بدهی مجبور شدیم ماشین و بفروشیم بدهی هامون و بدیم
طلاهامو مجبور شدیم بفروشیم یه ماشین بخریم
زندگیم نابود شد.البته خیلی جاها اگه مادرشوهرم دعوا راه نمینداخت شوهرم انگیزه داشت برا کاراش .ولی این وسط خیلی بیچاره شدیم