2737
2734
عنوان

ماجرای ازدواجم عقلانی یااحساسی!!!!!!

1905 بازدید | 87 پست

سلام دلم میخاس داستانمو بنویسم شاید واسه یعضیا خوندنش جذاب باشه و تواین روزا سرگرمی  واسه بعضیام تجربه و عبرت...

دانشگاه👫👫
سال دوم دانشگاه بودم و شبام تو خابگاه  آخر هفتها ک کلاس نداشتم میرفتم خونه و شنبه صبح برمیگشتم کلاس.
رفت و امدای من بامترو انجام میشدو همیشه سعی میکردم به قطار سریع السیر برسم چون غیر این بود کلاس ۸صبحمو از دست میدادم
۱۷اردیبهشت۸۹ساعت ۷صبح ک داشتم میدوییدم از ایستگاه صادقیه پیاده شم تا درهای قطار سریع السیر کرج بسته نشن ناگزیر وارد واگن مختلط شدم

""من دختر محجبه و ساکتی بودم ک همیشه سعی میکردم تو واگن اول و اخر قطار ک‌مخصوص بانوان هست بشینم""

و اينجوري چون قطار تو هیچ ایستگاهی توقف نداشت تاخود کرج مجبور بودم همون واگن بمونم.روی یه صندلی نشستم و جزوهامو دراوردم و مشغول خوندن درس شدم. اما توی مسیر ک ۲۵دقیقه ای طول میکشید نگاه مردی ک صندلی اونورتر روبروم بود سنگینی میکرد.
وقتی ایستگاه کرج رسیدیم صندلیای کناری همه رفتن و منم تغییر جا دادم و خودم تنها رفتم‌اونجا نشستم کنار پنجره قطار ک دیدم همون اقا اومد نشست صندلی کنارم منم جزومو دراوردمو اخمامو ریختم تو هم تاایستگاه بعدی یعنی گلشهر.😠😦
شروع کرد سوال پرسیدن دانشجویید؟؟؟
من با ترس و اخم بله🙁
کدوم دانشگاه چه رشته ای؟؟
ولکن نبود معلمی میخونید من نمیدونم چرا الکی فقط گفتم بله🤥
بنده خدا فک کرد من دانشجوی معلمیم😜
منم معلم کرجم باید ایستگاه کرج پیاده میشدم ولی شما رو دیدم نتونستم
من🙄🙄
میشه شمارتونو داشته باشم ؟؟
من :گوشی ندارم🙄
از لای کتابی ک دستش بود یه کاغذ دراورد وشمارشو روش نوشت و گفت خوشحال میشم بهم‌زنگ‌بزنید و گزاشت روی جزوم
نمیدونم چرا همش فک‌میکردم ک زن داره و تو دلم‌میگفتم‌بیشعور خجالت نمیکشه"البته بخاطر اختلاف سنی زیادمونم‌بود ک این تصورو کردم
رسیدیم ایستگاه گلشهر و بدو بدو پیاده شدم و سوار ون و رفتم بسمت دانشگاه

اگه میخوای تخیلی تعریف کنی و مثل رمان ابکیا باشه و چهار ساعت کوکو کنیم و دوساعت واس خودت چرخ بزنی بگو از الان نخونم

فقط 8 هفته و 1 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
تیکر هدفمه حامله نیستم.تویی که داری این امضا رو میبینی...آره خود تو   یه لبخند گشاد بزن اینجوری  آفرین الاان خوشگل شدی   دیگه نشینی غصه بخوریا همه چی درست میشه...   


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اگه میخوای تخیلی تعریف کنی و مثل رمان ابکیا باشه و چهار ساعت کوکو کنیم و دوساعت واس خودت چرخ بزنی بگ ...

خیلی دلت پره ها😂😂😂😂😂😂

من یه طرفدار دو آتیشه الناز شاکردوستم که قراره یروز از نزدیک ببینمش. خیلی خیلی دوسش دارم 
2728

من لایک

من یه سیب خنده رو و دست نیافتنی بودم بالاترین نقطه یه درخت🍎🍎🍎که منتظر شاهزاده سوار بر شاسی بلند ترجیحا سفید بودم که بیاد منو بچینه😍😍😍 اما شوهر بیشوررررم اومد با دمپایی زد من افتادم😑😑😑😑
2738

شبا تو خوابگاه سرگرمی بچها اون موقع مزاحم شدن بود وقتی ماجرای صبح رو تعریف کردن گفتن زنگ‌بزن و حرف بزن بخندیم ولی من نمیتونستم صحبت کنم اصن زیاد حرف زدن باجنس مخالف رو بلد نبود

و این شد ک قرار شد یکی از هم‌اتاقیام خودشو من جا بزنه و زنگ‌بزنه و حرف بزنیم و اونشبم اینجوری گزشت و یه آمار جزیی گرفت و تااینکه قرار شد یروز همدیگرو تو یکی از ایستگاها ببینیم👀

تا اونروزی ک قرار گزاشته شد من با تلفن حرف نمیزدم😐

و قرار بود بخاطر ترس و استرس من دوتااز دوستان با من بیان و عقبتر بمونن و معرفی نشن ولی وقتی سوار قطار شدیم بریم هر چی دیگه زنگ‌زدیم گوشیش خاموش بود😂 و همش فک میکردیم رو دس خوردیم اما دوستم اصرار داشت ک ن صبر کنیم و برنگردیم بله شارژ گوشیشون تموم‌شده بود و زنگ‌زدن گفتن من همون ایستگاهم ی آن دیدم روبرومه😆

گزشت و گزشت و دیدارهای ما چندین بار ادامه پیدا کرد و تااینکه یروز فهمید صدای من فرق میکنه پشت تلفن و لو رفتم و مجبور شدم راستشو بگم😆

تااینکه تابستون ۸۹شد و باید میرفتم خونه و سه ماه نمیتونستم ببینمش همون سال ماه رمضون یه طرحی بنام طرح ضیافت اومد ک میتونستیم تو چن تادانشگاه مشخص ۴واح رو توی ماه رمضون پاس کنیم غنیمت شمردم و فوری رفتم دانشگاه الزهرا ثبت نام کردمو خابگاه گرفتمو بهش خبر دادم و دیدارامون اونجا شیرین تروخاطره انگیزتربود هرروز ۱۲به بعد کلاسم تموم‌میشد باهم بازبون روزه میرفتیم‌پارک ملت تاغروب حتی گاهی اذان هم میدادن و ماهمچنان درحال قدم زدن بودیم.ودقعن روزای شیرینی ک هیچوقت تکرار نشدن.

وابستگیم بهش هرروز بیشتر و بیشتر میشد و تا چشم بهم زدم دیدم ۴سال گزشته و درسم تموم شده.

اگه میخوای تخیلی تعریف کنی و مثل رمان ابکیا باشه و چهار ساعت کوکو کنیم و دوساعت واس خودت چرخ بزنی بگ ...

امضات🥰🥰🥰

من یه طرفدار دو آتیشه الناز شاکردوستم که قراره یروز از نزدیک ببینمش. خیلی خیلی دوسش دارم 
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز