دو دلم واسه طلاق همه وسایلمو جمع کردم لباسام تو چمدونه همین فردا صبح میتونم جمع کنم واسه همیشه برم خودشم هیچ تلاشی واسه بدست اوردن دلم نمیکنه ولی من احمق بهش وابستم میگ من هیچ حرفی نمیزنم میخای طلاق بگیر میخای بمون فقط من از لین بلاتکلیفی داربیام
دعوامون شد برگشت گف از تو بهتر وخشگلتر است دیگ کاری باهات ندارم من خستم از این زندگی تو شهر غریب خانوادش طردم کردن خودشم کوه یخ من صبح تا۱۲شب اینجا تنهام میاد خونه نگامم نمیکنه دیگ نمیکشم کنارش حس پیری و زشتی میکنم اینقد ک تحقیرم میکنه
همه فکرم شده طلاق فقط خیلی دو دلم میترسم از دلتنگی بعدش خیلی بهش وابستم چیکار کنم