چند سال پیش خواهرم فوت کرد اونموقع که تو بیمارستان بود بعضی فامیل هامون اصلا همدردی نکردند و عین خیالشان نبود خواهرم روز دوازدهم فروردین فوت کرد و موقعی که بستری بود من خونه فامیلامون بودم حتی اونروز چند ساعت قبل فوتش داشتند برای سیزده بدر برنامه ریزی میکردند. هنوز نیشخند ها بیشعوری هاشون جلوچشمامه. متنفرم ازشون میدونم عزیز اونها نیست اما اینکه جلوت هرهر بخندند و حتی به نگرانی مادرم که تو بیمارستان بود نیشخند میزدند .
حااالم خیلی بده نمیدونید چقدر روزای سختی بود موقعی که خواهرم بستری بود در بدترین شرایط .نمیخوام سر خودشون بیاد اما میگم خدایا ما در شرایط واقعا بدی بودیم چرا اینا اینجور بودند فقط موقعی که خواهرم فوت کرد اشک ریختند و حتی چهلم خواهرم باز هم با هم هرهر خنده داشتند انگار نه انگار ما عزاداریم.
خدا کجاست خدا که حتما دیده تو اون لحظه ای که عزیزت تو بیمارستان داره جون میده با لبخند ها و نیشخندها حرصت رو درمیارند چقدر بیشعور .حتی شنیدیم قبل از چهلم خواهرم جشن تولد گرفتند و خوش گذرونی کردند ای کاش احترام میزاشتند . حتی موقعی که خواهرم فوت مرد میشنیدم میگفتند که این اتفاق به خاطر گناهای مادرمه .اینایی که میگم فامیل درجه یکمون اند .
نمیدونم خدا قراره چه کار کنه اما دلم پره کینه ندارم زیاد اما دیگه مثله قبل نیستم باشون دیگه اون دوست داشتنه وجود نداره.
فقط خواستم دردو دل کنم.
خواهرم به خاطر مشکلات کلیوی فوت کرد تو بیست و دو سالگی