مادرشوهر منم اینجوری بود یعنی هر هفته از چهارشنبه میرفتیم خونشون تا جمعه شب.داشتیم ناهار میخوردیم پا میشد شامو بار میذاشت.به زور نگهمون میداشت به شوعرم میگفت میدونم زنت میگه بریم خونه منم نمیذارم تا حرص بخوره بفهمه حرف حرف منه😐قربون استدلالش.از یه جهتم میگفت آخر هفته اس فامیلای زنت نتونن بیان خونت
یه"آنه"ی درون دارم.که نمیدونه با تکرار غریبانه ی روزهاش چه غلطی بکنه