زانا وه ختی لیم دووری شیوه ی خه مینم چ ناشیرینه🙂 بچه که بودم توت فرنگی رو خیلی دوست داشتم واسه همین یه شب توت فرنگیامو با خودم بردم تو تخت که پیش خودم بخوابن ولی صبح بیدار شدم و دیدم توت فرنگی هام له شدن.اون موقع بود که فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید ببرم تو تختم چون خراب میشه....یه آبرنگ خوشگل خریده بودم یه روز بردمش مدرسه که به دوستام نشونش بدم ولی وقتی برگشتم خونه دیدم آبرنگم تو کیفم نیست و هیچ وقت نفهمیدم کی برش داشته.اون موقع بود که فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید به کسی نشونش بدم چون ممکنه ازم بدزدنش بدون اینکه بفهمم کی این کارو کرده...یه کاسه خوشگل داشتم اونم افتاد شکست.چند روز پیش یه کاسه پر توت فرنگی بهم دادن که روش رنگ های آبرنگ بچگیم بود اما نگرفتنش!نخواستم مال من شه که نگران از دست دادنش شم.من انصراف دادم همیشه از دوست داشتن چون هیچ وقت نفهمیدم اونی که دوسش دارم رو چجوری باید نگه دارم🙂🙃
اره بخدا.مامانم رفته شهرستان من رفتم خونشون یه سربزنم دیدم بابام بایه زنی که میشناسیم توخنس ..من دادوبیدادراه انداختم بابام بیرونم کرد که زنه روفرا ی بده من نمیزاشتم فرارکنه تا داداشم برسه جفتشونو جرربده .دیدحریفم نمیشه یهدونه زدتوگوشم منم زدم توگوشش و حلش دادم و... اخرسرم فراریش داد خلاصه هم زدم هم خوردم واسه اولین باردرزندگیم بخاطریه زن هرجایی ازبابام کتک خوردم .
الهی چنان کن سرانجام کار ،توخشنود باشی و مارستگار....خدایا خاسته هامو بهم عطاکن تابه داشته های دیگران حسادت نکنم