2726

با مایی

تمامي دينم به دنياي فاني،شراره ي عشقي که شد زندگانی،به ياد ياري خوشا قطره اشکي،به سوز عشقي خوشا زندگاني،هميشه خدايا محبت دلها،به دلها بماند به سان دل ما،که ليلي و مجنون فسانه شود،حکايت ما جاودانه شود،تو اکنون ز عشقم گريزاني،غمم را ز چشمم نمي خواني،از اين غم چه حالم نمي دانی،پس از تو نمونم براي خدا،تو مرگ دلم را ببين و برو،چو طوفان سختي ز شاخه غم،گل هستي ام را بچين و برو،که هستم من آن تک درختي،که در پاي طوفان نشسته،همه شاخه هاي وجودش،زخشم طبيعت شکسته 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

سلام خانما من دچار اظطراب واسترس شدیدم‌ حدود ۶ساله ازدواج کردم.قبلا استرس ایدز وبیماری داشتم.الان ترس تجاوز طوریکه مرد غیر ازشوهرم‌وبرادرم‌ببینم‌حالم بد میشه ازترس 

باید بری پیش یه روان شناس عزیزم اینجا کسی نمیتونه کمکت کنه

زانا وه ختی لیم دووری شیوه ی خه مینم چ ناشیرینه🙂 بچه که بودم توت فرنگی رو خیلی دوست داشتم واسه همین یه شب توت فرنگیامو با خودم بردم تو تخت که پیش خودم بخوابن ولی صبح بیدار شدم و دیدم توت فرنگی هام له شدن.اون موقع بود که فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید ببرم تو تختم چون خراب میشه....یه آبرنگ خوشگل خریده بودم یه روز بردمش مدرسه که به دوستام نشونش بدم ولی وقتی برگشتم خونه دیدم آبرنگم تو کیفم نیست و هیچ وقت نفهمیدم کی برش داشته.اون موقع بود که فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید به کسی نشونش بدم چون ممکنه ازم بدزدنش بدون اینکه بفهمم کی این کارو کرده...یه کاسه خوشگل داشتم اونم افتاد شکست.چند روز پیش یه کاسه پر توت فرنگی بهم دادن که روش رنگ های آبرنگ بچگیم بود اما نگرفتنش!نخواستم مال من شه که نگران از دست دادنش شم.من انصراف دادم همیشه از دوست داشتن چون هیچ وقت نفهمیدم اونی که دوسش دارم رو چجوری باید نگه دارم🙂🙃

وقتی میترسم هیچی یادم نمیاد.بعد ناراحت ودمغ میشم چون شوهر دارم اگه مرد نامحرم ببینم ونفهمم برخوردم چطور بود باش ازترس بعد از اون عزا میگیرم وتنم خیس از عرق میشه.حالا چندروزه نتونستم تحمل کنم رفتم خونه پدرم گریه زاری بعد زنگ زدم  داداشم‌وزنداشم بیان‌پیشم

میدونم‌هفته دیگه نوبت دارم ولی الان یچیزی سده اگه‌نمیومدم اینجا بگم میمردم

ان شاالله هرچی زودتر خوب میشی،،،حالا من برعکس توام نسبت به داداش و برادرم این حس رو دارم

زانا وه ختی لیم دووری شیوه ی خه مینم چ ناشیرینه🙂 بچه که بودم توت فرنگی رو خیلی دوست داشتم واسه همین یه شب توت فرنگیامو با خودم بردم تو تخت که پیش خودم بخوابن ولی صبح بیدار شدم و دیدم توت فرنگی هام له شدن.اون موقع بود که فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید ببرم تو تختم چون خراب میشه....یه آبرنگ خوشگل خریده بودم یه روز بردمش مدرسه که به دوستام نشونش بدم ولی وقتی برگشتم خونه دیدم آبرنگم تو کیفم نیست و هیچ وقت نفهمیدم کی برش داشته.اون موقع بود که فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید به کسی نشونش بدم چون ممکنه ازم بدزدنش بدون اینکه بفهمم کی این کارو کرده...یه کاسه خوشگل داشتم اونم افتاد شکست.چند روز پیش یه کاسه پر توت فرنگی بهم دادن که روش رنگ های آبرنگ بچگیم بود اما نگرفتنش!نخواستم مال من شه که نگران از دست دادنش شم.من انصراف دادم همیشه از دوست داشتن چون هیچ وقت نفهمیدم اونی که دوسش دارم رو چجوری باید نگه دارم🙂🙃

بعد داداشم‌منو برد خونه اش با زنداشم‌که دوبرو‌برم‌شلوغ باشه مامانم‌ هم‌اومد.حالا امروز زنداشم‌که دخترداییمه گفت بیا بریم‌خونه بابام اینا منم‌ قبول کردم

بعد اونجا خونه داییم‌پسرداییام‌رو دیدم‌مردم‌خصوصا یکیش سالها‌پیش یه بار که پسرعموم‌فوت کرد با خواهرس اینا اومدن خونمون بعد تو تنهایی به بهونه بغل ودلداری سینه ام رو‌فشارداد‌ حالا امشب از یه موضوعی یدفعه حرص خوردم‌بعدش ترس برم داشت‌ که‌نکنه‌ با من کاری‌کرده

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز