بچه ها ، من از دار دنیا یه خواهر دارم و بس نه داداشی دارم و نه هیشکی دیگه رو خیلی دوسش دارم چون تک خواهر مه ،میخامش ازم یه سال بزرگ تره ما با هم خیلی راحت بودیم تا اینکه یه سال پیش واسه دانشگاه رفت یه شهر دیگه الانم با وجودی که کلاسا مجازی هس ولی نیومده و توی همون شهر هست خیلی خیلی مهربون بود و خیلی دوسش دارم اولا که رفته بود هر روز بهم زنگ میزد روزی دو سه بار حرف میزد و میگفت دلش واسم تنگ شده اما کم کم این زنگ ها و حرفا کم شد خیلی بی حس شده باهام آخه عجیبه چون ما دو تا اخلاقامون کپی همه خیلی با هم راحت بودیم توی دو تا تاپیک قبلی کاملا مشخصه که چقدر میخامش و چقدر با هم راحتیم اما (آخرین دیدار با خواهرم بهمن سال پیش بود)آخرین بار همین امروز وقتی بهش گفتم خواهری دلم واست تنگ شده بهم خندید و گفت خوش بحالت بعد هم گفت خب چیکار کنم ،
بخدا اشکم در اومده حالم خیلی بده قبول دارم متنی که نوشتم واستون عین داستانها هس اما به خدا این یه حقیقته
کمک کنید بهم چی کار کنم با خواهرم کسی که بیشتر از جونم میخامش اینجوری برخورد میکنه باورتون میشه آخه رفتارمون تا قبل توی فامیل زبون زد همه بود اما الان تا این حد بی احساس شده آخه من چیکار کنم
کسیو ندارم که بهش تکیه کنم فقط خداست و خواهرم حتی با مامان اونقدر راحت نیستم حالا چیکار کنم؟؟