بچه ها من تو مهمونی مادرشوهرم اینا یا بقیه خانواده نزدیکش همیشه کمک میکنم از سفره انداختن ،ظرف شستن تا بقیه کارا.چند سری دیدم موقع ظرف شستن من و زندایی شوهرم ک باهم میشستیم خونه مادربزرگ شوهرم همه ب اون میگن دستت دردنکنه ،خسته میشی،تو بشین ما میشوریم وخلاصه من دل گیر میشدم ک چرا کسی ب من چیزی نمیگه خدا شاهده من واسه اینا ناراحت نمیشدم میگفتم ولش کن.بچه کوچیک دارم یه سری گریه کرد سر سفره رفتم اتاق بخوابونمش دیدم خودمم غذا نخورده بودم تاشیر بخوره خوابید طول کشید خواهرشوهرم اومد تو اتاق میگه ظرف نمیشوری من گفتم بزار دخترم بخوابه بعد .گفت آره جون خودت از زیرظرف شستن در میری!خییییییلی ناراحت شدم.یه سری دیگه خونه مادربزرگ شوهرم داشتم ظرف میشستم بچم دستشوییش گرفت خواستم ببرم برگشته جلو بقیه کجا میری؟؟؟با لهن بدی برو برو ظرفاتو بشور خجالت نمیکشی خودش لم داده رو مبل!انقدر داغ کردم من همیشه از سر محبت کمک میکنم اونا فک میکنن وظیفه منه .من بعد اون دیگه نمیشورم بزار هرچی میخوان بگن؟؟؟واسه کسی ک قدر محبت رو با وظیفه اشتباه میگیره؟
شماهام اینجور قضایا پبش اومده؟
