من ده ماهه عقدم و و چهار ماه هم نامزد بودم.الانم عقدیم از اول گفت من مشروب میخورم ولی من زیاد خوشم نمی اومد,و منم چادری بودم گفتم شاید بعدا کم بشه یبار بهش تو تولد گفتم نخور جا مشروب دلستر نشون داد و میخواست گول بزنه ولی میگفت تو چادر بپوش ,دوست نداره من کلا نظر بدم هحرف بزنم میگع غر میزنی کارهایی که من میگم رو انگار لج میکنه امشبم رفتیم بیرون ساندویچ بخوریم بعد من گفتم جعفری و سس سفید نمیخورم بدش اومد گفت برو خودت بگو گفتم خب هر کس یه علایقی داره بعد رفته دلستر بگیره یدونه گرفته اونم تلخ وقتی خوردم گفتم تلخه من برم نوشابه بردارم گفت نه دیگه فاکتور کرده منم غذا رو با نوشابه عادت دارم بخورم دیگع نتونستم غذا بخورم اصلا نگفت چرا غذات رو نخوردی بعد و حتی دلستر نصفه که تو لیوان من بود رو خورد و غذا رو گفت میبریم حتی فروشنده گفت چیزی لازم ندارید
نگفت یه نوشابه بدید .بعد اومده بیرون ماس مالی میکنع میگم خب نظر منو بپرس ولی هیچوقت گردن نمیگیره نمیدونم از دستش چیکار کنم و در اخرم منو برد یه رستوران دیگع ولی انقدر حرصم میده دیگه حوصلشو ندارم میگید چیکار کنم میگم
بعدشم اون دست پیش رو میگیره مشاوره هم نمیاد حرف منم گوش نمیده و در اخر تو ماشین گفت من به غذای تو نگاه نمیکنم زورش میاد همدردی کنه با کارای کوچیکش دلزدم کرده