زهرا جان داستانه مادربزرگتو خوندم.. چقد سختی کشید مخصوصا اونجا که مسعود فلج شده بود باورش خیلی سخته برای مادری که این همه مصیبت سرش اومده.. از خدا عاقبت به خیری میخوام برای مادربزرگ عزیزت انشاءالله بعد 120 سال پسر عزیزشو اون دنیا ببینه... خیلی دوست دارم داستان خودتم بخونم😍💐💐
افراد سمی شما را دیوانه میکنند. آنها مهارت دارند، که شما را آزار دهند! تنها رمز این است، که سر حرف خود بمانید و وقتی فردی قصد عبور از مرز شما را دارد ، بر خط قرمز های خود پافشاری کنید.
ینی عقد یکی دیگه بوده و میره با یکی دیگه بچه دار میشه؟؟؟؟؟
نه اون صیغه بوده تموم شده. اصلا دست هم بهش نخورده بوده. اتفاقا با بابای اون بچه (مسعود) هم صیغه بوده. یعنی عقد رسمی نکرده. شوهر عقدی اش سیامک بوده که بابابزرگ استارتره.
اگه همون موقع به جای جواب دادن به دیگران رو خود داستان تمرکز میکردی اینجوری نمیشد .یه خط داستان مینوشتی دو صفحه جواب دیگران رو میدادی. یه جاهایی هم قهر میکردی. همیشه وقتی داستان بلند دارین صفحه رو قفل کنید کامل که نوشتین بازش کنید. که هم الکی صفحات بالا نمیرن و حرف و حدیث های الکی و متفرقه پیش نمیاد
تنها زمانى “صبور”خواهى شد،که “صبر”را یک”قدرت”بدانی نه یک “ضعف”…آنچه “ویران مان” مى کند“روزگار” نیست !حوصله ی “کوچک”براى “آرزوهاى بزرگ” ماست …........................................................................دو چیز شخصیت ات را تعین می کند :صبر وقتی چیزی نداری رفتارت وقتی همه چیز داری !