دخترخاله من دختری شادوپرانرژی وباتمام احساسات بودتااینکه درسن 15سالگی به عقدپسرعمویش درمیادیک آدم بسیارخشک وبی احساس وخودخواه این روهم بگم به این ازدواج اصلاراضی نبوده وفقط به خاطرپدرش حاضرمیشه عروس عموش بشه دخترخاله من خیلی دختردلسوزومهربانی بودتمام اخلاق بده شوهرش ومخصوصاخانواده شوهرش که تواین سن کم خواهرشوهراش به سرش آوردن سکوت میکنه وعین یک خانم کدبانوبه زندگیش عشق میورزه البته اینم بگم عموش وزن عموش آدمهای خوبی بودن فقط خواهرشوهراش بدجنس بودن واین شوهره هم دهن بین خواهراش بوده دقیقاپنج ماه بعدازازدواج حامله میشه اونم دوتادوقلوی پسروقتی واردهفت ماه میشه پدرش روکه پشت وپناهه زندگیش بوده ازدست میده خیلی گریه میکنه خیلی زجرمیکشه ولی شوهره نامردش کوچکترین همدردی باهاش نمیکنه تااینکه ازبس غصه وگریه ناله ودردغش میکنه وازپله هامیوفته ودرداش وحشتناک شروع میشه کیسه آب پاره میشه وبچه هاش تووضعیت خیلی دردناک بازایمان طبیعی به دنیامیان چون کیسه آبش پاره میشه ومشکلات زیادی برای بچه هاپیش میادوبستری میشن وهردوشون تشنج میگیرن ولی زنده می مونندآغازسختی های دخترخالم ازهمینجاشروع میشه چقدرزجرچقدرسختی بچه هاش هردوتاش مبتلابه بیماری صرع میشن وعقب مونده ذهنی میشن واین میشه که دخترخالم زندگیشوبایک شوهرسردوبی احساس ودوبچه مریض شروع میکنه شب وروزگریه بیداری این دکترواون دکتربچه هاش بزرگترشدن بیش فعال شدندبچه اینومیزدن اونومیشکستن ودخترخالم فقط گریه وگریه شوهرش انگارنه انگارکه کمکش باشه توهیچ کاری اصلااهمیت براش نداشته که دخترخالم چقدرزجردیده بچه هابزرگ ترشدن ووقت مدرسه رفتنشون شدولی مگه میتونستن برن مدرسه چقدربیچاره زحمت کشیدچقدرآرزوداشت واسه مدرسه رفتنشون ولی حیف نشدکه نشداستثنایی خصوصی تکه تنهاهمه جابردشون ولی هیچی نتونستن یادبگیرندتمام کاراشون حمام دستشویی غذادادن خودش تنهامیکردچقدرتوبغل خوده من گریه میکردکه مریم وقتی بچه های مدرسه ای رومیبینم دلم آتیش میگیره خیلی دردآوربودمنم باهاش گریه میکردم چون سنی نداشت تحمل این همه دردواقعاسخت بودبراش تااینکه بچه هاش 9ساله شدن و،،،،،،،،،،، ادامشودوباره یاهمین جایاتاپیک جدیدبراتون میگم گوشیم داره خ میشه بچم هم بیدارشده این داستانوازدست ندهیدوکمکش کنیدچون یک تصمیم مهم گرفته توزندگیش فعلا دوست جونیااااااااا