بشدت حسودی. وقتی میومد خونمون یجوری رخت خوابشو مینداخت ک ما رو ببینه وقتی میخوابیم باهم در این حد
فضول انقد ک نگو. مثلا زنگ میزنه میگه نرفتی خونه مامانت
خواستم بگم ب تو چه
شوهرم انقد بدش از رفتارش میاد اگ پیش هم باشن مثل سگ و گربه میپرن بهم .باز من صلحشون میدم و ب شوهرم میگم گناه داره. روز پاتختی من تو حیاط داشت میزد تو صورتش با دست و ناخن . دیگ من رفتم جمعش کردم
بعد ب شوهرمگفته طلاقش بده بچشم بده جا مهریه
این حرفاشو نمیتونم فراموش کنم. الان ک ازشون دورم خیلی راحتم .اول همش بین من شوهرم دعوا مینداخت