راست یا دروغ بودن داستانش برام مهم نیست. چون چیزی رو که با چشم نبینم رو یه درصدی احتمال شک بهش میدم و هر داستانی هم قابلیت وقوع داره. من اصلا براش ناراحت نشدم ولی راستشو بخواین خیلی حسودی کردم. یاد مادرشوهر خودم افتادم ک تو اولین مهمونی که به خونشون رفتم با هزار کیلومتر مسافت از خونه پدریم به جای خوش آمدگویی گف که یه امشب میخواستیم بخوابیم اونم شما نذاشتین. یا وقتی رفتم تو حمومشون موهامو شونه کنم بهم گف زمان عروس اگه اینکارو میکرد چوب تو کونش میکردن!!!یا با وجود اینکه بچم خیلی کم وزن بود برگشت بهم گف من شیر دادنی هم روزه میگرفتم. یا بهم گف مادر شوهر من موهامو میکشید و میکند من دارم با تو مدارا میکنم!!! اینا چن تا مثال کوچیک از کاراش بود. یا شوهرم روز زایمانم چون نمیخواست من سزارین کنم کل روز منو تو خیابونا چرخوند و بی دلیل برگشت بهم گفت تو زشتی !!انگاز که یه زن باردار قرار بود که مانکن و خشگل باشه!!!من که داستان گلبهار رو خوندم اینا یادم افتاد و گریم گرف
میشه برای حاجت دلم دعا کنید. ممنون خدایا به حق خداوندیت قسمت میدم منو جز خودت محتاج هیچ کس نکن.