من یکساله عقدکردم بعدخیلی شوهرمو دوسدارم خیلی زیاد اونم همینطور ما جایی نداریم که تنها شیم هیچوقت خونواده هامون پر جمعیتن و امکان تنها شدن نیست اما مشب تنها شدیم توی خونه ی خواهرم اما این تها شدن یه فرقی داشت نه همو بوسیدیم ن بغل کردیم ن نای بغل کردن داشتیم هردومون روز جمعه ای هم سر کار بودیم خسته و کوفته انقدررر گریه کردیم دلیلشم این بود ک بااین اوضاع هرکاری کنیم نمیتونیم امکانات اولیه زندگیو جور کنیم چون ساعت دوازده شب بود اما هردومون هیچی پول تو کارتمون نبود بریم چیزی بخوریم چون حقوق رو نگرفته خرج هزارتا چیز دیکه میکنیم دعاکنین برام یا اوضام درست شه یا دعا کنید بمیرم خستم خسته چندروز پیش رفتم پیش دوستم ک تو ارایشگاه کارمیکنه برم پیشش یکم حرف بزنیم دلمون باز شه یه تازه عروس اومده بود ناخناشو درست کنه نشست پیشمون خونشو چیده زود عکسشو نشونم میداد چقدر قشنگ بود چقدر خوشبخت بود راجب زندگیش میگفت که چقدر شوهرش دوسش داره و چقدر ذوق و شوق داره و و حول کرده ک هفته اینده عروسیشه و میتونن رابطه داشته باشن بمن نمیگفت به دوستم میگفت وقتی داشت براش ناخن میزاشت دوست اون بود منم گوش میدادم یاد خودمو شوهرم افتادم ک تو دوره ی عقدیم دیگه حتی نیاز جنسیمونم نمیاد دیگه حوصله ی خودمونم نداریم عاجزانه خواهش میکنم ازتون قضاوت نکنین تحیلی و بررسی نکنین فقط دعا کنین یا بمیرم یا یه امید ب زندگی داشته باشم یه معجزه ای چیزی