وقتی به خودم می اومدم دستم قرمز شده بود هیچ وقت یادم نمیره که چقدر تنهایی ترسیدم و کنار خودم بودم
شاید براتون عجیب باشه ولی از علاقه زیاد به خانوادم نمیگفتم چون از نطر من ، هیچ چیزی ارزش ناراحتی مامانمو نداره !
انقد این موضوع اتفاق افتاد و من تنهایی ردش کردم که سه سال بعدزندگیمون هیچکس نمیدونست چه خبره ولی موهای من بیشترش سفید شده بود .
راستی چه موقعهایی که زنگ میزدم خونه با صدای مامانم گریه میکردم