خب من اینطور نگاه کردم بهش
که اون دوس داشته تو اون موقعیت باشه
یعنی رتبه اول باشه و اینا
چون همون روزی که گفتن تو رتبه اول شدی و از یکی از پسرا جلو زدی
خیلی از بچه ها اذیتم میکردن
و حرفایی میزدن
منم پوست کلفت شده بودم وسط اینا ناراحتم میشدم ا اصلا حاضر نیستم برگردم به اون روزا
خلاصه این دوستم گفت بهم حاضر بودم اینا رو بگن ولی رتبه اول میشدم
خلاصه میگم اون دل خواستنشو درک کردم دیگه
فقط یادمه یه جا رفتار این دوستم و یکی دیگه اونقدرررر بهم فشار اورد اونقدر هی تو خودم ریخته بودم
یه جا تو اتاق بودیم
تا یه چیزی گفتن بهم یادمم نی چه تیکه ای انداختن
شروع کردم ازشون گله کردم براشون رفتاراشونو توضیح دادم اینکه همیشه هم هیچی نمیگم و هی بدتر میکنن رفتاراشونو خلاصه حسابی به روشون اوردم و ناراحتمیو شدیدا ابراز کردم فک کنم اونجا گفتم به دوستم که پا نشد دست بزنه
باورت میشه اونقدر محکم و با منطق بهشون گفتم حتی یه کلمه هم حرف نزدن فقط گوش میدادن اخشم حرفام تموم شد پا شدم از اتاق اومدم بیرون
دیگه خلاصه فراموش کردم چون دوست خوبی بود و هست الان که خیلی دوسش دارم
اما از اون یکی دیگه اهوازی بود خیلی ضربه خوردم به هر سختی بود رابطمو حفظ کردم تا روز اخر دانشگاه
روز اخرم ازم حلالیت خواست گفت خیلی اذیتت کردم و اینا
ولی من دیکه نمیخواستم بعد دانشگاه رابطه ای باشه اصلا