بسیاری از جوانان راغب به ازدواج با این دختر زیبا بودند، ولی مادر، شیر بهایی هنگفت به مبلغ ۱۵۰ میلیون تومان شرط کرده بود و بر شرطش اصرار داشت.
جوانی خوش هیکل نیز عاشق دختر شده بود ولی ۲۰ میلیون بیشتر نداشت، پدرش را مطلّع نمود.
پدر گفت پولی را که داری بیاور تا برویم خواستگاری.
جوان گفت:
پدرم ، مادرِ دختر ۱۵۰ میلیون شرط کرده!!!
پدرگفت:
می رویم و می بینی چگونه می شود.
پدر و پسر برای خواستگاری نزد مادرِ دختر رفتند.
پدرِ پسر به مادرِ دختر گفت: پسرم عاشق دختر شماست و این ۱۰ میلیون هم برای شیربها.
مادر گفت: ولی من ۱۵۰ میلیون شرط گذاشتم !!!
پدر گفت: صحبتم را قطع نکن و این هم ۱۰ میلیون دیگر تقدیم به تو جهت ازدواج با من.
مادر دختر لبخندی زد و گفت : *علّی برکت الله*
جوانان شهر اعتراض کردند و گفتند: شرط اینگونه نبود؟
مادر عروس گفت:
*قیمت تَکّی با عُمده فرق می کنه