با همکلاسی دخترم رفت و آمد داشتیم چون همشهری هم بودیم...نزدیک دو سال هستش...آخرهفته ها یا اونا خونه ما بودن یا ما
دیروز عصر شوهره برامون سوغاتی که از اداره داده بودن رو آورد تا اون برسه خونشون دخترم با دوستش لایو حرف میزد بهش گفت جریان رو...
منم پیامک زدم به دوستم که عزیزم از همسرجانت تشکر کن بابت سوغاتی ها
دوستم گفت نوش جونتون ما که ندیدیم برا ما نیاورد
صبح دیدم خانم پیامک زد۶ به خاطر اینکه خوراکی آورده بود خونه شما با همسرم دعوام شد که چرا زیاد داده بهتون الانم میرم خونه بابام
بچه ها من هنگ کردم دارم دیوونه میشم آخه اصلا این خانم اینجور آدمی نبود...دستام میلرزید ناهارم نخوردم باورتون میشه
ببخشید طولانی شد همه رو یجا نوشتم اذیت نشید