2726

من یه بار ب مامانم گفتم مهمون داریم من نمیرم ظرف برنج و خورش هم دستم بود مامانم یه دونه زد زیر بشقابه اومد تو صورتم با قرمه سبزی یکی شدم 😂😂😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣 اینقد گریه کردم خالم پادرمیونی کرد نزاشت برم

ازبس به هر بهونه نمیرفتم مدرسه مامانم اعصاب براش نمونده بود🤣🤣🤣

با بی ادبی بی تربیتی و زور نمیشه نظر کسی و عوض کرد چرا نمیفهمین میشه رد شین ریپلای نکنین اعصابمونو خراب کردین چقدر دعوا و مرافعه دوست دارین اه اه اه


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

من با دوستم دعوام شده بود نرفتم به مامانم گفتم مریضم ، فرداش به مامانم گفتم به مامان دوستم زنگ بزن بگو با من آشتی کنه وگرنه بازم نمیرم ، ازینکه تو زنگ تفریح تنها میموندم حالم بد میشد ... یادش بخیر 

متاهل هستم

من به حال مرگم بودم مامانم میگفت باید بری مدرسه  

زن بودن‌ خیلی‌ قشنگه‌! چیزیه‌ که‌ یه‌ شجاعت تموم‌ نشدنی‌ می‌خواد! یه‌ جنگ که‌ پایان‌ نداره‌! خیلی‌ باید بجنگی‌ تابتونی‌ بگی‌ وقتی‌ حوا سیب ممنوعه‌ رو چید گناه به‌ وجود نیومد، اون‌ روز یه‌ قدرت باشکوه‌ متولد شد  که‌ بهش نافرمانی‌ می‌گن‌!

منم وقتی مهمون داشتیم اصلاااا دلم نمیخواس برم..وقتی هم بزور میرفتم همه روح و روانم تو خونه بود

وقتی برمیگشتم آرزوم این بود ک هنوز نرفته باشن😁

۹۹.۹.۹  از خونه مستقل و زیبای خودمون آماده شدیم رفتیم برای عروسی داداشم که ی کار خوب پیدا کرده بود💚🤲

انرژی منفی اطرافم فوق العاده زیاد بود مخصوصا زنداداشم که حالمو بهم میزد الانم پسرشو زوری میفرسته مدرسه بعد میاد از مدرسه بد میگه پسرشم از مدرسه زده شده منظورم همون دیتا

مادرخوبی نداشتم سعی میکنم مادرخوبی برای دخترم باشم
من به حال مرگم بودم مامانم میگفت باید بری مدرسه    

بخدا کار خوبی میکرد من اونقدر نرفتم طعم راحتی رو چشیدم دلم سختی نمیخواست آخرم دیپلم نتونستم بگیرم 

مادرخوبی نداشتم سعی میکنم مادرخوبی برای دخترم باشم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730