خواهرم مجرد ازوقتی من عروسی کردم همه وسایلمو ازفرداش مینداخت بیرون ازاتاق که ببر زودتر نمونه اینجا
بعد میرفتم خونه مادرمینا لباسمو میزاشتم تو اتاق انقدر دعوا کرد که لباستم نزار تو این اتاق
حالا امروز یه کشو پلاستیکی داشتم تو اتاق که یه شلوار خونگی و تیشرت بود اونم انداخت بیرون که من جا ندارم نزار اینجا
میریم خونه مادرم یه چیزی ادم میخوره انقدر میگه خوردی
از خونمون اومدم کلی نشستم گریه میکنم خیلی دلم پر شده همه خواهراشون اینجورین
انقدرم دادو بیداد و دعوا ...
دلم نمیخواد خونه مادرم برم