دوستانی که طلسم و دعا رو مسخره میکنن یا ...
میخوام بهتون بگم برید قرآن کریم داستان تا ر وت ماروت بخونید
که قوم یهود اومد و طلسم کرد خدا تارو ت ماروت فرستاد تا باطل کنن تاکید میکنم تا باطل کنن
یعنی باطل کردن و طلسم واقعیت داره !!
من به عینه این قضیه رو دیدم
و میخوام داستانی که برای زندگی مادر مادرم که بهش میگم مامانی رو براتون بگم ! و پدر مادرم بهش میگم آقاجون
پس هرجا گفتم مامانی یا اقاجون بدونید کیو میگم ....
و خدایی واقعیته هرکی نخواست باور نکنه ...
تا جایی که بشه تایپ میکنم فقط مطرح میکنم تا بگم
این ماجرا وجود داره ...
و همه اینا مربوط به عالم غیب و حروف ابجد و....
دوستان حدود ۵۰ سال پیش بود .
آقاجونم یک برادر داشت بنده خدا زنش جووون فوت کرد ۳تا هم بچه داشت
و بعد از اون یک زنی رو گرفت به نام ( هاجر ) اسم خودش نیست
هاجر دختر بود از قم گرفتنش و اومد تهران و اونجا زندگی میکرد ...
اقاجونم اون موقع هنوز مامانیمو نگرفته بود و تازه نامزد کرده بودن انگار ..
هاجر چند سالی بود بچه دار نمیشد کلا و مشکل داشته و ...
و سر همینم چون اقاجونم اخرین پسر خونه بوده و مادرش دوسش داشته کلا خیلی سر آقاجونم حساس بوده هاجر و حسودی میکردع
و مخصوصا اینکه دیگه مامانی دوست داشته و نامزدم شده بودن کلا ناسازگاری میکرده مخصوصا مدام بهش میگفتن قدیما بچه دار نمیشی و ....
وقتی مامانی و اقاجونم عروسی میکنن و شب اول عروسی میگذره و به اصطلاح حجله تموم میشه ....