من 23 سالمه...
این خونواده ای که درحال حاضر دارم باهاش زندگی میکنم بچه دار نمیشدن چندباری مادرم بچه کاشت ولی از بین رفتن...
پدرم یه خاله داشته که تو شهرستان پرستار بوده و قضیه بچه دار نشدن اینارو میدونسته...
مادرواقعی من میره بیمارستان که بچشو بندازه این پرستار که میشه خاله بابام بهش میگه اینکارو نکن یه زن و مرد هستن که بچه دار نمیشن تو این بچه رو فقط بدنیا بیار و بده به اینا...
(همه ی این حرفارو همون خاله بعد اینکه من فهمیدم بهم زده،متاسفانه دچار الزایمر شده بوده و هردفعه یه چیزی میگفته...ولی دختراش میگفتن همین بوده...هنوز مطمئن نیستیم قضیه چی بوده)
مادرواقعی من،منو بدنیا میاره و اون لحظه میگه بهم نشون ندینش نمیخوام مهرش به دلم بیوفته...
و منو میدن به این پدرو مادرم😟
اگه میخونید بقیه شو بگم...