تا وقتی ک مجرد بودم خونه بابام ک داداشم تا صبح یا صدا تی وی رو زیاد میکرد یا با رفت و امدش بیدارمون میکرد.صبح زود هم ک بابا مامانم بیدار میشدن سر و صدا میکردن.صبح زود مدرسه رفتن خودمم ک بود..بعد دانشگاه ک قبول شدم تو خوابگاه چهار تا هم اتاقی بلاسنبت گاو داشتم ۶ صبح پا میشدن کل برقا اتاقو روشن میکردن ب سر و صدا و ارایش...اتاقمم نشد عوض کنم..بعد من ک میخواستم برم کلاس صبحا تو تاریکی صبحانه میخوردم ک اونا بیدار نشن😏😏😏😏 بعد ازدواج کردم اوایل خیلی خوب بود خوابم.اما حامله شدم سیستم بدنم ریخت به هم.بعدش شیر دهی و شبا چند بار بیدار میشدم بچه شیر میدادم.الانم سر و صدای ماشینا ک خونه مون تو خیابون اصلیه نمیزاره بخوابم ب اضافه ی دختر ۲ ساله م ک چن ساعت یبار بیدار میشه.یا مدام تو خواب ناله میکنع...اگه خوابمم بگیره ک نمیگیره کابوس میبینم.اینطور پیش بره من افسردگی و ناراحتی روحی میگیرم.بخدا از همه بیشتر صدا رفت و امد ماشینا رو مخمه