داشتم فکر میکردم چرا باید بین زندگی دو نفر در دو گوشهی دنیا اینقدر تفاوت باشد!
ما در مدرسههایمان هیچوقت کلاس رقص و باله نداشتهایم!
هیچوقت کارگاه نجاری نداشتهایم!
ما هیچوقت کلاسی با تمامی آلات موسیقی نداشتهایم!
ما هیچوقت در سلف مدرسه نچرخیدهایم تا در ظرفهایمان خوراکیهای خوش آب و رنگ بریزند تا با اکیپمان سر میزی بخنديم و شاد باشیم و از افرادخوشقیافهی تازهوارد یا در مورد افراد مشهور و باهوش مدرسه صحبت کنیم.
ما هیچوقت پارتی آخر سال نداشتهایم!
ما هیچوقت روز آخر مدرسه کلاههایمان را به هوا نینداختهایم!
ما همیشه بازخواست شدهایم؛
برای ناخنهایمان؛
برای موهایمان؛
برای...
ما هرگز نفهمیدیم تمیز بودن صورت چه منافاتی با شخصیت آدم دارد؟!
ما پدرمان در آمد بس که ....
ما هرگز نفهمیدیم جنس مخالف شاخ و دم ندارد و مثل ما آدم است و میتوان با او بدون فکرها و نیتهای شوم دوست شد و به او اعتماد کرد.
راستش جنس مخالف هم هرگز این را نفهمید!
ما شیرینترین روزهای نوجوانیمان با کابوس کنکور هدر رفت!
بهترین روزهای جوانیمان و....
ولی کسی به ما نگفت تو دیگر ۱۷ساله نمیشوی!
ما قربانی خواستههایی شدیم که پدر و مادرمان هرگز به آن نرسیدند!
هیچکس به ما نگفت جامعه هنرمند بیشتر میخواهد تا مهندس!
هیچکس نفهمید شبها با رویای ساز یا بوم نقاشی به خواب میرویم!
هیچکس به ما نگفت موفقیت، پزشکی و مهندسی و وکالت نیست!
و هیچوقت نفهمیدیم انسان بودن، ربطی به «با کدام پا وارد دستشویی شدن» ندارد!
و هیچکس به ما یاد نداد عاشق شدن را!
❤️این روزها سرزمینمان تشنهی فهم است❤️